بزرگ‌ترین باری که بر دوش دارم

بزرگ‌ترین باری که بر دوش دارم

پروانه قشر پیله را دریده و آماده‌ی بیرون پریدن بود. مدت مدیدی انتظار کشیدم... خم شدم و با نفسم شروع به گرم کردن آن کردم.
نویسنده: نیکوس کازانتزاکیس<br/>مترجم: محمد قاضی
تاریخ انتشار:
456 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
1 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
لباس پوشیدم و راه امتداد ساحل را در پیش گرفتم. تند می‌رفتم و خوشحال بودم ــ چنان‌که گویی از خطری یا از گناهی جسته‌ام. هوس فضولانه‌ی صبح که کنجکاوی کنم و آینده را پیش از اینکه بیاید دریابم در نظرم کفر جلوه کرد.

به یاد یک روز صبح افتادم که در تنه‌ی درختی پیله‌ای را یافته بودم، درست در آن دم که پروانه قشر پیله را دریده و آماده‌ی بیرون پریدن بود. مدت مدیدی انتظار کشیدم، اما پروانه زیاد درنگ می‌کرد و من شتاب داشتم. خشمگین بر آن خم شدم و با نفسم شروع به گرم کردن آن کردم. بی‌تابانه پیله را گرم کردم و معجزه با آهنگی تندتر از آنچه در طبیعت روی می‌دهد در برابر چشمان من روی داد. پیله باز شد و پروانه در حالی که خود را می‌کشید از آن بیرون خزید؛ و من وحشتی را که در آن دم احساس کردم هرگز از یاد نمی‌برم: بال‌های پروانه هنوز باز نشده بود و او با تمام نیروی جسم نحیف و لرزانش می‌کوشید که آنها را از هم بگشاید. من که بر او خم شده بودم با نفسم کمکش می‌کردم؛ ولی بیهوده بود. بلوغی صبورانه لازم بود و باز شدن بال‌ها می‌بایست آهسته در پرتو خورشید صورت بگیرد. اکنون دیگر خیلی دیر شده بود. نفس من پروانه را واداشته بود که پژمرده و نزار و پیش از وقت ظاهر شود. مأیوس و بی‌حال تکانی به خود داد و چند ثانیه بعد در کف دست من جان سپرد.

این نعش کوچک به گمان من بزرگ‌ترین باری است که بر دوش وجدان خود دارم، زیرا من امروز خوب می‌فهمم که تعدی به قوانین بزرگ طبیعت کفر محض است. ما نباید شتاب کنیم؛ نباید بی‌تابی از خود نشان بدهیم و باید با اعتماد تمام از آهنگ ابدی طبیعت پیروی کنیم.

زوربای یونانی، انتشارات خوارزمی، چاپ اول، ۱۳۵۷، فصل دهم


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: