مطمئنه باش

مطمئنه باش

آراسته و خواستنی باش. جوری که مجبور نباشم مثل همیشه، موقع حرف‌زدن با او، از شرم، گوشه‌ای پنهانت کنم.
نویسنده: یحیی احمدی
تاریخ انتشار:
736 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
1 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
باز هم که سر و صدا راه انداخته‌ای. این بار چه می‌خواهی؟ چی؟ کجا را نگاه کنم؟ نه، گفتم که نمی‌شود. خجالت بکش. ببین! باز هم سر ناسازگاری گذاشته‌ای. خودت که می‌دانی چه بلایی به سرمان می‌آید.

خواهش می‌کنم کاری نکن که دوباره بینمان شکرآب شود. یادت نیست دفعه‌ی قبل، پس از آن نگاه، چقدر سیاه شدی؟ یادت رفته تا مدت‌ها از هم بدمان می‌آمد؟ فراموش کرده‌ای که چقدر طول کشید تا بتوانیم دوباره با هم آشتی کنیم؟ بگذار با هم رفیق بمانیم.

بوی عطرش وسوسه‌ات می‌کند؟ خب وسوسه نشو. بیا حواسمان را به چیز دیگری پرت کنیم. بیا به آن کتابی که امروز خریدیم، نگاهی بیاندازیم.

نمی‌توانی حواست را به کتاب جمع کنی؟ هنوز در شعاع دیدت است؟ اگر خودت را نگه داری، قول می‌دهم آن پوستری را که در آن مغازه دیدیم، برایت بخرم. اصلا می‌نشینیم تا خود صبح فوتبال تماشا می‌کنیم. این طوری، به قول خودت، حض بصری هم می‌بری.

نسیه نمی‌خواهی؟ این که کنار دستمان نشسته نقد است؟ ببین، باز داری امّاره می‌شوی. کوتاه بیا. کوتاه بیا. بیا از پنجره بیرون را نگاه کنیم. آسمان خدا امروز ابری است. کاش باران ببارد.

دارد پیاده می‌شود؟ می‌گویی دیر می‌شود و فرصت از دست می‌رود؟ بگذار برود. صبر کن... صبر کن... خب، دیگر پیاده شد. بیا نفس عمیقی بکشیم و همه چیز را فراموش کنیم.

ای بابا... چرا اخم‌هایت در هم فرورفته؟ عصبانی هستی؟ احساس حرمان می‌کنی؟ نترس، ضرر نکردی. بزرگتر که بشوی، یادت می‌رود!

اما جدای از شوخی، حیف نبود؟ امروز کلی کار داشتیم. دلم می‌خواست وقتی پیش او می‌رویم، آراسته و خواستنی باشی. جوری که مجبور نباشم مثل همیشه، موقع حرف‌زدن با او، از شرم، گوشه‌ای پنهانت کنم. حالا بیا و در آغوش من، آرام بگیر. جان من، نفس من، مطمئنه باش.

ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: