ذهن من از خشم و از نفرت پر است

ذهن من از خشم و از نفرت پر است

موبایل زنگ می‌خورد. با صدای خفه‌ای فقط می‌گویم "بله؟!" ساکت می‌شوم. و او هر چه می‌خواهد می‌گوید. داد می‌زند.
نویسنده: زهرا عزیزمحمدی
تاریخ انتشار:
824 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
1 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
با شتاب توی پیاد‌ه‌رو راه می‌روم. قدم برداشتنم به دویدن بیشتر شبیه است. انگار می‌خواهم از چیزی یا کسی فرار کنم تا کاری دست خودم یا او ندهم. انگشت‌هایم را دور بند کیفم قفل می‌کنم و آن‌قدر ناخن‌هایم کف دستم فشار می‌آورند که حس می‌کنم همین الان است که زخم شود.

تنه‌ام به تنه‌ی آدم‌ها می‌خورد و لحظه‌ای هم برای  معذرت‌خواهی نمی‌ایستم. با صدای موتور از پشت سرم به  خودم می‌آیم. موتور توی پیاده‌رو ویراژ می‌دهد و از کنارم رد می‌شود. گوش‌هایم را می‌گیرم، می‌ایستم. عضلات صورتم توی هم می‌رود، دلم می‌خواهد فریاد بزنم.

وارد عکاسی می‌شوم تا عکس‌های ظاهر شده را بگیرم.

موبایل زنگ می‌خورد. با دیدن اسمش خون توی مغزم می‌دود. با صدای خفه‌ای فقط می‌گویم "بله؟!" ساکت می‌شوم. و او هر چه می‌خواهد می‌گوید. داد می‌زند، توهین می‌کند، خط و نشان می‌کشد. بغض گلویم را می‌گیرد، بغضی که انگار برای گریه‌کردن بهانه نمی‌گیرد. گریه برای این همه عصبانیت ناچیز است. تلفن را وسط جمله‌هایش قطع می‌کنم. بی‌اختیار دندان‌هایم را آن‌قدر روی هم فشار داده‌ام که هر لحظه ممکن است صدای خرد شدن فکم را بشنوم. نفسم به سختی از لای این دندان‌های فشرده، رفت و آمد می‌کند. می‌توانم حدس بزنم چقدر سرخ شده‌ام. چشم‌هایم را می‌بندم...

... کیفم را توی دیوار می‌کوبم. به نزدیک‌ترین صندلی جلوی پایم لگد می‌زنم. بی‌پروا فریاد می‌زنم و اشک می‌ریزم. صفحه‌کلید و مانیتور جلوی کارکن‌ها را هل می‌دهم و با صدای شکستنشان کیف می‌کنم. چشمم به گلدان روی پیشخوان می‌افتد. آن را بالای سرم می‌برم و توی شییشه‌ها می‌کوبم. جیغ می‌کشم. خون دست‌هایم هنوز به‌قدر کافی مرا به وجد نیاورده. به آدم‌هایی که وحشت‌زده از کنار من فرار می‌کنند نگاه می‌کنم. نمی‌دانم چه‌کار کنم؟ دلم برایشان می‌سوزد. با بیچارگی وسط شیشه خرده‌ها می‌نشینم و به ویرانه‌ای که ساختم خیره می‌شوم.
 

_خانم! عکس‌هاتون حاضره... خانم!... خانم!... عکس‌هاتون.

چشمم را باز می‌کنم. گلدان، کامپیوترها، شیشه‌ها، صندلی‌ها، همه‌چیزها سرجایشان هستند، کسی از من فرار نمی‌کند. فقط خانم و آقای پشت پیشخوان با تعجب به من زل زده‌اند.

الامام علی (علیه‌السلام):

اِیّاكَ وَالغَضَب، فاَوَلُهُ جُنونٌ وَ آخِرهُ نَدَمٌ.

زنهار از خشم زیرا آغاز آن دیوانگی و انجامش پشیمانی است.

(غرر‌الحكم؛ ۲۶۳۵)


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: