این بهار هر دم به یک رنگ...
بهار بیشتر از آنکه شبیه رستاخیر باشد، شبیه زندگی است. زندگیای که بالا و پایین دارد و فراز و فرود. روزهای بهار غیرقابل پیشبینیاند. آفتاب ملایم صبح ناگهان در پسِ رگبار تند خشمگین پنهان میشود. به گرمای دم ظهر نمیتوان تکیه کرد؛ شاید عصری سرد در انتظار باشد. حال بهار دائم یکسان نیست، درست مثل زندگی و این دلیلی محکم بر این نیست که غم نخوریم.
بهار شکوهمند آغاز میشود. با شکوفههای سیب و گیلاس، با عبور از زمستان. اما بهار پایان خواهد داشت، پایانی زود. در این چند روزه گذرا، بهار هر لحظه به رنگی است و با صدهزار جلوه، خودنمایی میکند. گاهی شاد است و گاهی گرفته و پر از غم. گاهی باد با برگهای شکوفههای هلو میرقصد و گاهی رگبار بر دشتهای تازه سبز تازیانه میزند و آسمان میغرد و خشمگین است. چقدر بهار شبیه زندگی است. کوتاه، ناپایدار، هزار رنگ.
به بهار نمیتوان دلخوش بود و نمیتوان امید بست. به هیچ هزاررنگ زودگذری نمیتوان دل بست. اما میتوان با بهار خوش بود. با جلوههای هر لحظهاش، با رقص نسیمهایش توی برگهای همیشه سبز کاج و شکوفههای نورسته آلو. با بارانهای کوتاه چند دقیقهایاش و رنگینکمانهای آسمان نیمه آفتاب و نیمهبارانش. با خورشید تند و ابرهای سیاه خوفناکش. با بهار میتوان خوش بود، درست شبیه زندگی.