کنکاش نکنیم و بگذریم...
وقتی از چیزی دلخور هستیم و به اصطلاح خودخوری میکنیم، بیشترین نصیحتی که به ما میشود این است که گذشت کنیم. خیلی کم اتفاق میافتد که وقتی عصبانی هستیم و غصهدار، یکی پیدا شود که بگوید «برو تلافی کن تا حال طرف بیاید سر جایش!» میگویند بگذر تا آرام شوی. اغلب هم برای ما سخت است این گذشتن؛ چطور بعد اینهمه بلایی که سرم آورده بگذرم... دلم هنوز میسوزد.
اگر کمی به معنی کلمه «گذشتن» دقت کنیم دلیل اینهمه اصرار بر گذشت را بهتر میفهمیم. گذشت یعنی برویم و نمانیم. در موضع و جایی که اذیت شدیم، توقف نکنیم چون آزار دیدن ما ادامه پیدا میکند. شده بروید جایی و بهتان بد بگذرد؟ شهری باشد که دوستش نداشته باشید و خانهای باشد که درش راحت نباشید. این طور وقتها در اولین فرصتی که پیش میآید بار و بندیلتان را برمیدارید و میروید و پشت سرتان را هم نگاه نمیکنید. چون میدانید به محض اینکه گذشتید آرام میشوید و نفس راحتی میکشید. بعد هم خاطرات بدش را مرور نمیکنید.
گذشتن از اتفاقها و آدمها هم همینطور است. شما در مرحله اول میگذرید که خودتان به آرامش برسید. ماندن در آن دلخوری اول به خودتان ضربه میزند. شما میمانید و کنکاش میکنید و هی حالتان بدتر میشود. به ویژه اگر علت دلخوری یک آدم یا اتفاقهای نه چندان خوشایند باشد که بوهای بدی مثل بیوجدانی و دروغ و جنگ و دعوا و ... هم بدهد. باید مثل نسیم از روی این گنداب گذشت وگرنه ماندن در آن شرایط باعث میشود خود به خود آلوده به آن بوی بد بشویم حتی اگر مقصر ماجرا نباشیم. کنکاشها روح ما را آلوده میکنند.