عاشق واقعی کیست؟
عاشق واقعی آن است كه درد عشقش هرگز تسكین نمییابد.
تاریخ انتشار:
119 نفر این یادداشت را خواندهاند
2 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
چرا بعضیها این همه توفیقات معنویشان زیاد است؟ چگونه میشود كه برخی به شناخت دوست میرسند و برخی دیگر نه؟
یكی از بنیادیترین نكتهها در آیین دوستی ورزیدن با آن دوست واقعی، آن دوستی كه دوستیاش با ما از همه قدیمیتر است، این است كه او تمامی ندارد، هرچه جلو بروی، زیباییهای تازهای از او درك میكنی. آن كه زیرك است و به قول حافظ «رند» است، هرگز از دوست سیر نمیشود و هرچه از دوست میرسد، بیشترش را میطلبد ولی اغلب ما با نخستین توفیقات معنوی و حالات خوشی كه دست میدهد، پیمانهمان لبریز میشود و به جای آنكه با رندی سرمان را بالا بگیریم و بگوییم: «تو را سپاس به خاطر عنایتی كه به من كردی ولی من تو را میخواهم و بس» عاشق همین حال خوشمان میشویم. عاشق واقعی، آن كسی است كه حالتهای عاشقانه خود را به هیچ میانگارد و اصلا میخواهد كه نباشد و معشوق به جایش باشد. اگر بخواهیم با زبان عطار، همین نكته را بازگو كنیم، خواهیم گفت: عاشق واقعی آن است كه درد عشقش هرگز تسكین نمییابد:
گر تو هستی اهل عشق و مرد راه
درد خواه و درد خواه و درد خواه
در همین زمینه، عطار حكایتی نقل میكند. پدر مجنون كه او را دچار نوعی بیماری غریب مثل جنزدگی یا سودا میدانست، به امید اینكه شفای او را از خدا بگیرد، با هر زحمتی كه بود، آن جوان شوریده داغدار را راضی كرد كه با او به زیارت خانه خدا بیاید. وقتی پس از طی راه دراز، به خانه خدا رسیدند، پدر رو به پسر كرد و گفت: پسرم! میگویند دعای پدر در حق فرزند مستجاب است. تو دعا كن و من آمین میگویم؛ شاید مستجاب شد و تو راحت شدی.
مجنون گفت: چه دعا كنم؟
پدر گفت: بگو خدایا! دلم را از عشق لیلی سرد كن تا این درد عظیم از روی قلبم برداشته شود.
مجنون همین كه نام لیلی را شنید، مثل مستان از خود بیخود شد و دست برداشت به آسمان و گفت: ای خدا! اگر تو بخواهی میتوانی پس صد برابر كن این عشق را و بگذار كه مجنون سرگردانتر شود:
درد عشق او چو افزون گرددت
هرچه داری تا به دل خون گرددت
چون همه عالم شود همرنگ خون
زان همه خون یك دلت آید بیرون
آن دل آن گه در حضور افتد مدام
شادی دل تا ابد گردد تمام
یكی از بنیادیترین نكتهها در آیین دوستی ورزیدن با آن دوست واقعی، آن دوستی كه دوستیاش با ما از همه قدیمیتر است، این است كه او تمامی ندارد، هرچه جلو بروی، زیباییهای تازهای از او درك میكنی. آن كه زیرك است و به قول حافظ «رند» است، هرگز از دوست سیر نمیشود و هرچه از دوست میرسد، بیشترش را میطلبد ولی اغلب ما با نخستین توفیقات معنوی و حالات خوشی كه دست میدهد، پیمانهمان لبریز میشود و به جای آنكه با رندی سرمان را بالا بگیریم و بگوییم: «تو را سپاس به خاطر عنایتی كه به من كردی ولی من تو را میخواهم و بس» عاشق همین حال خوشمان میشویم. عاشق واقعی، آن كسی است كه حالتهای عاشقانه خود را به هیچ میانگارد و اصلا میخواهد كه نباشد و معشوق به جایش باشد. اگر بخواهیم با زبان عطار، همین نكته را بازگو كنیم، خواهیم گفت: عاشق واقعی آن است كه درد عشقش هرگز تسكین نمییابد:
گر تو هستی اهل عشق و مرد راه
درد خواه و درد خواه و درد خواه
در همین زمینه، عطار حكایتی نقل میكند. پدر مجنون كه او را دچار نوعی بیماری غریب مثل جنزدگی یا سودا میدانست، به امید اینكه شفای او را از خدا بگیرد، با هر زحمتی كه بود، آن جوان شوریده داغدار را راضی كرد كه با او به زیارت خانه خدا بیاید. وقتی پس از طی راه دراز، به خانه خدا رسیدند، پدر رو به پسر كرد و گفت: پسرم! میگویند دعای پدر در حق فرزند مستجاب است. تو دعا كن و من آمین میگویم؛ شاید مستجاب شد و تو راحت شدی.
مجنون گفت: چه دعا كنم؟
پدر گفت: بگو خدایا! دلم را از عشق لیلی سرد كن تا این درد عظیم از روی قلبم برداشته شود.
مجنون همین كه نام لیلی را شنید، مثل مستان از خود بیخود شد و دست برداشت به آسمان و گفت: ای خدا! اگر تو بخواهی میتوانی پس صد برابر كن این عشق را و بگذار كه مجنون سرگردانتر شود:
درد عشق او چو افزون گرددت
هرچه داری تا به دل خون گرددت
چون همه عالم شود همرنگ خون
زان همه خون یك دلت آید بیرون
آن دل آن گه در حضور افتد مدام
شادی دل تا ابد گردد تمام