سنگ صبورها را فراموش نکنیم
همه دچار لحظههایی شدهاند که از فشار درد و بلا، چارهای نبینند جز آنکه پیش کسی بنشینند و از آنچه بر سرشان آمده بگویند و آنقدر بگویند تا احساس کنند راحت شدهاند و فشاری که بر دوششان حس میکردند آرام شده است. بسیار پیش میآید که ما در چنین شرایطی، دردهای کوچکمان را بزرگتر از آنچه هست میبینیم و بزرگتر از آنچه هست به کسی که سنگ صبور ماست منتقل میکنیم. سنگ صبور میشنود، همدردی میکند، از ته دل غصه میخورد، میخواهد ما را آرام کند، اما نمیتواند. میخواهد به ما یادآوری کند که دردهای بزرگتری هم در جهان هست و چه بسیار مردمانی که با دردهایی بسیار زجرآورتر، همچنان امیدوار و شادند. سنگ صبور اما در بسیاری اوقات موفق نمیشود. ما با گفتن از دردها و رنجهایمان آتشی به دل او انداختهایم که او خودش را مسئول میداند کاری کند و اگر نمیتواند مشکلی را حل کند، دستکم تلاش کند ما را آرامتر سازد.
بگذریم از اینکه شاید آن درددل ما یک احساس لحظهای یا چند ساعته باشد، اما تاثیری که بر طرف مقابل میگذارد شاید بسیار بیش از رنجی باشد که ما متحمل شدهایم؛ به ویژه که در میانه گفتن از دردها و رنجها نمیتوان از شادیها گفت تا سنگ صبور یادش باشد که زندگی ما تنها همان دردها و رنجها نیست. بگذریم. ما درددل میکنیم و آرام میشویم. اما دستکم یک نفر را نگران کردهایم. یک نفر را با درددلهایمان به فکر فرو بردهایم و جایی از ذهن او را به تشویش انداختهایم. کسی که درددل میشنود، البته کاری انسانی میکند و ابایی از نتایج آن نباید داشته باشد، اما ما هم باید بدانیم در برابر او مسئولیتی داریم. حداقل مسئولیت ما در برابر کسی که در سیاهترین لحظهها حرفهایمان را شنیده و وسیلهای شده برای آرامتر شدن و سبک شدن، این است که اگر روزگاری حس کردیم حال و روز بهتری داریم و آن دردها و رنجها کمرنگ شده یا از میان رفته، او را شریک شادیمان قرار بدهیم.
شاید قانون جهان این است که شریک غمها هیچگاه شریک شادیها نمیشود، اما این قانون را باید جایی شکست. کمترین پاداش کسانی که در لحظههای پر از غم و رنج در کنار ما هستند، این است که بشنوند غم و رنج ما کاهش یافته یا از میان رفته است و آن دردها دیگر نیستند. این کمترین قدردانی از کسانی است که با خوب شنیدن و خوب همدردی کردن، به ما آرامش هدیه میکنند و خودشان نگران و دلآشوب میشوند.