دیگران را «یویو» نبینیم
به نظرم بازی یویو ارتباطی رمزآلود با رفتار برخی از آدمها با دیگران دیگران دارد. یویو، قرقرهای است که آن را توی دست میگیری، رهایش که میکنی، هنوز نخش کامل باز نشده، آن را به سمت بالا میکشی تا دور قرقره جمع شود و بتوانی دوباره آن را به پایین پرت کنی، الخ و الخ... بازی همینطور ادامه دارد.
بعضی از ما آدمها، یویو بازی کردن را دوست داریم. یعنی برخی از اطرافیانمان را یویو میبینم! یک نخ به دورشان میپیچیم، تابشان میدهیم، نزدیک خودمان نگهشان میداریم و بعد از مدتی رهایشان میکنیم و درست زمانی که میدانیم هنوز دل در گروه دوستی و ارتباط با ما دارند، دوباره برشان میگردانیم و... این وابستگی میتواند به خاطر قیافه، تیپ و یا ظاهر آدمها، ارتباط قوی و جایگاه و مقامشان یا علاقه درونی آدم بدون هیچ دلیل خاصی باشد. با همه این اوصاف، بازی زمانی تمام میشود که یا نخ یویو پاره شود، یا یویو بیفتد و بشکند و یا فردی که بازی میکند، از بازی خسته شود.
این وسط یویو بیچاره اگر بخت یارش نباشد و نخش پاره نشود و یا دلش نشکند، شانسی برای نجات یافتن ندارد. نمیتواند تصمیم بگیرد. نمیتواند تاب نخورد، بازی نخورد، نمیتواند هنوز نرفته، برنگردد.
حالا روی صحبت با آن دسته از آدمهایی است که این بازی را دوست دارند و حواسشان نیست که آدمهای اطرافشان با یویو یک فرق اساسی دارند. یویو بالا برود و پایین بیاید، یک وسیله بازی است، برای این کار ساخته شده است، اما آدمها هیچ قرابتی با این شیء ندارند. دلشان، وقتشان و احساسشان احترام دارد. وقتی کسی دلبسته دیگری میشود، نباید از او به عنوان وسیلهای برای سرخوشی استفاده شود، نباید از او برای گذران اوقات استفاده شود، نباید از وابستگی درون او برای پر کردن اوقات تنهایی سوء استفاده شود. خودتان را جای «یویو» بگذارید، حالا قضاوت کنید.