کنکاشی در باب فحاشی!
در زبان فارسی برای فحش دادن، دو مترادف رایج داریم: دشنام دادن و ناسزا گفتن. در این دو كلمه، ظرافت زیادی نهفته است.چرا فحش دادن بد است؟ با دقت در دو واژه ناسزا و دشنام، به عالیترین نحوی میشود پاسخ داد: فحش با واقعیت سازگار نیست.
میگویند كسی نامهای به خواجه نصیرالدین طوسی نوشت و در آن نامه او را سگ خواند. خواجه در جواب چنین نوشت كه تو مرا سگ خواندی ولی من سگ نیستم زیرا سگ روی چهار دست و پا راه میرود، واق واق میكند و چنگال دارد ولی من بر دو پا راه میروم، سخن میگویم و ناخن دارم پس تو اشتباه كردی؛ من سگ نیستم آدمیزادم. من بعد مرا سگ خطاب نكن.
البته و صد البته كه خواجه نصیر با سلاح طنز و ظرافت، به مواجهه با توهین حریفش رفته است ولی یك حقیقت بزرگ در این پاسخ او نهفته است و آن نامطابق بودن فحش و ناسزا و دشنام با واقعیت است و گم شدن و تلف شدن سخن بی هیچ نتیجهای. به عبارت دیگر، برای دشمنی ورزیدن هم راههای بهتر و كارآمدتری از فحش دادن وجود دارد.
حال به دو مترادف فحش دقت كنیم: ناسزا یعنی نسبتی كه سزاوار طرف مقابلمان نیست. بهسزا یعنی متناسب و هموزن؛ میگوییم: پاسخی بهسزا داد یعنی آن جمله، پاسخش میبایست همین باشد و این پاسخ، برابری كرد با آن حمله و آن را خنثی كرد. اگر انتقادی از تو كرده كه حق است، بپذیر و اگر ناحق میگوید و تهمت میزند، از خودت دفاع كن با قاطعیت و صلابت و با منطق و استدلال؛ این میشود پاسخ بهسزا. گاهی وقتها پاسخ بهسزا پاسخ ندادن و بیمحلی كردن است. اتفاقا بیشتر مواقع این گونه است. سزای نادان سكوت است و بیاعتنایی به اضافه چاشنی كردن خوشخلقی و بزرگمنشی یعنی او یا به قصد این مزخرفات را میگوید تا تو را از كوره درببرد و عصبانیات كند یا از سر نفهمی چنین رفتاری پیش گرفته است و در هر دو صورت، اگر متانت و گشادگی چهرهات را از دست ندهی و از كنارش به نرمی رد شوی و نگذاری قلابش به تو بگیرد، یا تیرش به سنگ میخورد و دشمنخوییاش بینتیجه میماند یا شرمندهات میشود. به عبارت دیگر میشود گفت ناسزا ناسزاست زیرا سزا نیست تو دهانت را به آن بیالایی. ناسزا گفتن هیچ گرهی را وا نمیكند زیرا ناسزا واقعیت نیست. آدمیزادهای را سگ خواندن سزا نیست زیرا او در عالم واقع و صرف نظر از واژههایی كه من بر زبان میآورم سگ نیست و آدمیزاد است و این، سزای آن نیست.
حال به یك نكته بسیار لطیف توجه كنیم. فحش در زبان عربی یعنی گفتار یا رفتار زشت. مترادف زشت میشود، نازیبا یا همان ناسزا. زیرا دو مصدر سزیدن و زیبیدن مترادفند: این كار از تو نمیسزد= این كار تو را نمیزبید. این كار سزاوار تو نیست = این كار زیبنده تو نیست.
دشنام هم مركب است از دش + نام. دش پیشوند ضدیت است مثل دشمن = ضد من، دشوار= دش + وار ( به معنی آسان) دشنام یعنی ضدنام. اگر نام را به معنی آبرو و وجاهت بگیریم، دشنام یعنی سخنی كه ضد آبروی طرف مقابل است. اما اگر نام را به معنی خود نام بگیریم چه؟ نام را روی چیزی میگذاریم كه وجود دارد یا دستكم ما دوست داریم فرض بگیریم كه وجود دارد ( مثل شخصیتها یا مكانهای خیالی در ادبیات) پس دشنام یا ضد نام یعنی استفاده از نام در موردی ناواقعی.
مساله این است كه واقعیت به خودی خود محترم و ستودنی و زیباست. واقعیت از خواست خدا پر است و تحریف واقعیت، قدرناشناسی در برابر خداست. دروغ هم بیش از هر چیز به خاطر همین غیرواقعی بودنش زشت است.