در حضور خوردم هستم
در زبان فارسی، فعل «پاییدن» به معانی مختلفی استفاده میشود. ما در این جا با دو معنی كار داریم؛ یك معنی پاییدن به معنای «ثبات، دوام کردن، دوام آوردن، بردوام داشتن، مدام بودن، جاوید بودن، قرار کردن، بر جای ماندن، استوار بودن، پاینده بودن و قائم بودن» است مثلا:
جهانا همانا فسوسی و بازی
که بر کس نپائی و با کس نسازی
ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی )
ای جهان تو افسوس و بازی (تمسخر و استهزاء یا مایه درد و دریغ) هستی چرا كه برای هیچكسی جاودانی و همیشگی نیستی و سازگاری تو با هیچكسی دائمی نیست و بالاخره روزی آن روی خود را نشان میدهی. شاهد در این بیت، « بر كس نپایی » است.
نپاید جهان بر تو ور پایدی
ازو هر بدی کآیدی شایدی
ابوشکور
جهان برای تو جاویدان نیست كه اگر جهان بر تو بپاید و تو جاودانه و بیمرگ باشی، اگر هر بدی كه ممكن است بربیاید از جهان ببینی، جای شگفتی و حاشا نیست و خلاصه كلام آن كه برو خدا را شكر كن كه میمیری و راحت میشوی. تو كه توی همین عمر كوتاه، این همه بدبختی دیدی، اگر جاودانه بودی، سختیهای بیشماری میکشیدی. شاهد در این بیت، مصراع اول است.
اولاد جهان چون همی نپایند
پاینده نباشد همی پدرشان
ناصرخسرو
وقتی فرزندان جهان یعنی موجودات زنده، میرا و فناپذیرند، این خود دلیل است بر این كه پدرشان یعنی خود این جهان عنصری نیز پاینده و جاوید نیست.
معنی دوم «حراست کردن، نگاهبانی کردن، نگهبانی کردن، نگاه داشتن، حفظ کردن، مواظب بودن، مراقب بودن، مراقبت کردن، نگریستن، پاس داشتن، چشم برنداشتن، در نظر داشتن» است:
هان کوزه گرا بپای اگر هشیاری
تا چند کنی بر گل مردم خواری
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهاده ای چه می پنداری
(منسوب به خیام )
مرا فرهنگ و نیکونامی آموز
مرا پاینده باش از بد شب و روز
فخرالدین اسعد (ویس و رامین )
زبان را بپای از بداندیش و دوست
که نزدیکتر دشمن سرّت اوست
اسدی
در فارسی امروز هم كلماتی مثل شبپا و بپا استفاده میشود. شبپا یعنی كسی كه در شب مزرعه را میپاید تا خوكهای وحشی محصول را نخورند. و میگوییم: «حالا كارت به جایی رسیده كه برای من بپا میگذاری؟» یعنی كسی كه زاغسیاه طرف را چوب میزند و انفاسش را میشمرد و به بالادست خود گزارش میدهد. در این دو مثال هم پاییدن در معنی اخیر استفاده شده است.
معانی دیگر پاییدن هم متناسب با این دو معنی است برخی با معنی اول برخی با معنی دوم مثل « طول كشیدن و زمان بردن» ، «منتظر بودن» ، «مترصد بودن و در كمین ایستادن» ، « درنگ كردن و توقف» و...
حال ما با همین دو معنی كار داریم. پاییدن به معنی دوام و پایندگی چه نسبتی با پاییدن به معنی مراقب بودن و چشم برنداشتن دارد؟ و من از طرح این پرسش چه قصدی دارم؟
در یك اداره همه میآیند و میروند و لزومی ندارد كه یك كارمند در همه لحظات كاریاش، درست پشت همان میز كارش بنشیند ولی نگهبان دم در اداره از جایش جنب نمیخورد و تا پایان ساعت كارش همان جا هست كه هست. این مثال را آوردم تا روشن شود كه مراقبت، لازمهاش تمركز و مداومت است. میگوییم: «این بچه را بپا یک وقت از ماشین بیرن نیاید تا من بروم داروخانه و بیایم» یعنی یك لحظه چشم از بچه برندار و حواست را جمع بچه بكن. میبینیم كه در لغتنامه هم ذیل همین معنی پاییدن، یكی از مترادفات را «چشم برنداشتن» و دیگری را «نگریستن» آوردهاند.
پس برای پاییدن به معنی مراقبت و نگهبانی از یك چیز دستكم در قبال آن چیز باید مدتی مداوم و بلاانقطاع، چشم از او برنداریم. این است رابطه میان این دو معنی پاییدن.
حال میگویم كه تو یك كار بزرگ در این جهان داری، اگر آن كار را كردی، هیچ كار دیگری هم نكرده باشی، كار را تو كردهای و بس و اگر نكردی، هرچه كردی، باد هواست. آن كار «خود را پاییدن» است. از خود چشم برنداشتن و به خود نگریستن و مراقبت كردن از خود. آدمیزاد ارزشش به همین است كه خود را بپاید: آیا در این لحظه، همین آن، من از خوبها هستم یا بدها؟ خیرم بیشتر است یا شرّم؟ كسب و كارم و شغل و مشغلهام برای خیر و خوبی و زیبایی است یا دارم بازی درمیآورم؟ به نظر من اگر آدمیزاد ارجی بر دیگر موجودات دارد، به خاطر همین پاییدن است. پس از این مقدمه، میگویم كه تا نزد خود حضور نداشته باشی و هوش و حواست جمع خودت نباشد، توفیق پاییدن خود را نخواهی یافت. تو كه لحظهای نزد خود نمیپایی، خود را چگونه میپایی؟ عربیاش میشود « حضور عند النفس». ما عموما از خود غایبیم. آیا تا به حال برایتان پیش آمده كه چند دقیقه به خودتان نگاه كنید؟ مقصودم روبروی آینه ایستادن نیست بلكه خودتان را شده كه حس كنید؟ این، دشوار است و اصل همه تجربههای عرفانی در عالم به همین تجربه مستقیم حسی از خود بازمیگردد و تا این به دست نیاید، هیچ مراقبهای مداوم نخواهد شد و از آن مهمتر اگر این درك و دریافت مستقیم از خود به دست نیاید، مراقبه، دستاورد شناختی نخواهد داشت.
عكس قضیه هم صادق است. اگر خود را بپایی، رفته رفته نزد خودت پایا و مانا میشوی. تا وقتی ذهنت به پیرامونت توجه دارد، تو پیش خودت نیستی. تو هستی ولی برای دیگران هستی نه با خودت و نه برای خودت. به محض این كه خودپاییدن آغاز شود، تو به خود بازگشتهای و ذهنت در جایگاه اصلی خودش مستقر شده است و تازه در این لحظه است كه خود را حس میكنی.