بغضی برای خوشحالی کوچک چاخانها
آدمهایی که اغراق میکنند و یا به عبارت سادهتر زمان تعریف کردن یک ماجرا یا خاطره بلوف میزنند، مانند کسانی هستند که لباس گشادتر از سایزشان به تن دارند. آنها گمان میکنند در چنین لباسی خیلی خوش تیپ و جذاب به نظر میرسند، در حالی که اطرافیانشان آنها را با انگشت به همدیگر نشان میدهند و در گوشی درباره آنها چیزهای خندهدار برای هم تعریف میکنند.
این باعث نمیشود که بلوفها زنها، حس کنند آدمهای بامزهای هستند، آنها خیلی زود به خودشان میآیند و وقتی خنده اطرافیانشان را در ذهن مرور میکنند پیشانی و بدنشان داغ میشود و دستانشان از عرق خیس میشود چراکه احتمال میدهند آنها متوجه شده باشند که این لباس بر تنشان برازنده نبوده.
آنها وقتی به حرفهایشان فکر میکنند، میترسند! زیرا میدانند اگر روزی کار بزرگی انجام دهند و بخواهند آن را برای دوستان یا آشنایانشان تعریف کنند، باورش سخت خواهد بود. در واقع اگر آنها یک روز لباسی سایز تن خودشان بپوشند، این را به حساب خوش لباسی و خوش سلیقگی آنها نمیگذارند، بلکه اطرافیانشان گمان میکنند پوشیدن چنین لباسی یا تصادفی است یا در سایه انتخاب کسی دیگر بوده یا لباسی است که از کس دیگر عاریه گرفته شده است. شاید حتی فکرهای بدتر کنند!
با این وجود، آدمهای بزرگنما و بلوفزن، به بلوفهایشان نیاز دارند و حاضرند ریسک این نوع حرف زدن را به جان بخرند. زیرا آنها برای ارتباطات اجتماعی خود به پوشیدن این لباسهای گشاد عادت کردهاند. آنها هرگز لذت پوشیدن لباسهای متناسب با اندازه خود را تمام و کمال نچشیدهاند. آدمهای بلوف زن، همیشه از اینکه نمیتوانند یک ماجرا را به شکلی واقعی تعریف کنند رنج میبرند و حسرت میخورند. آنها به قدری از اتفاقات بزرگ در زندگیشان به وجد میآیند که میتوان برای خوشحالی کوچکشان بغض کرد.