غیبت همان خیانت است
چند وقت پیش در محفلی چندنفر از شاگردانم را دیدم. خاطرات را با هم مرور میكردیم. یكی از آنها گفت: تو درباره غیبت كردن، یك بار موضعی گرفتی كه من هیچ وقت یادم نمیرود و تا حالا بارها در جمع بچههای همدوره، این خاطره یادمان آمده به خصوص وقتی مجلس دارد به سمت غیبت كردن میلغزد. یك بار یكی از بچهها متلكی پشت سر یكی از دبیران انداخت و بقیه هم كه در جو نارضایتی از آن بنده خدا بودند، سر رشته را گرفتند و از این طرف و آن طرف كلاس، چیزكی در تایید میپراندند. یك دفعه تو عصبانی شدی و داد كشیدی و گفتی: شما كه پشت سر همكار من پیش من حرف میزنید، پشت سر من هم پیش یك نفر دیگر خواهید گفت، بنابراین حرفتان برای من اعتباری و حنایتان پیش من رنگی ندارد.
راستش من خوشحال شدم و خدا را شكر كردم زیرا در آن موضعگیری من كه برای اینها خاطره و سرمشق شده است، بیش از هر انگیزه مذهبی یا اخلاقی، رعایت اصول حرفهای صنفی نقش داشت. بچهها در سن نوجوانی اصولا ناراضیاند و اگر پدر و مادر در خانه یا دبیر در مدرسه راهش را باز كند كه نوجوان از بزرگترها مدام عیب و ایراد بگیرد، قضیه را نمیشود جمع و جور كرد و دیر یا زود روی بچه باز میشود و رو در روی خودت هم میایستد و آن وقت باید دو بامبی بر فرق سرت بكوبی چون خودت بند را به آب دادهای. ولی گاهی اوقات خدا لطف میكند و حرفی بر زبانت میگذرد كه فایدههایش را پیشبینی نمیكردی و برعكس، گاهی یك حرف نابجا كه از سر سهلانگاری و بیدقتی میگویی، ضررهای جبرانناپذیر میزند. این است كه گفتهاند: سخن تا از میان دو لب بیرون نیامده است، اسیر توست ولی اگر گفتی، دیگر تو اسیر سخنت هستی. به هر صورت این خاطره اكنون كه در مبحث غیبت سخن میرانیم، به یادم آمد و دیدم آن حرف من خالی از حكمتی نبوده است. به راستی غیبت كردن یك جور خیانت است. در شاهنامه فردوسی، در سیاستنامهها از قبیل سیر الملوك خواجه نظام الملك، در كتابهای اخلاقی از قبیل قابوسنامه كیكاووس پسر اسكندر، شاهزاده طبرستانی و گلستان سعدی و حتی در كتابهای تاریخی مثل تاریخ بیهقی، به این نكته به تكرار و به بیانهای متفاوت اشاره شده است كه پادشاهان، برای دفع رقبایشان ممكن است در كوتاهمدت و تا وقتی كه شر رقیب را نكندهاند، از خیانت اطرافیان رقیبشان استقبال كنند و هزار هزار وعده به آن نامردی كه به ولینعمت خود پشت كرده است، بدهند و خائن را به هزار نوع نواخت و پاداش دلگرم كنند ولی به محض این كه خرشان از پل گذشت و رقیب را برانداختند، آن نعمتخواره كافرنعمت و آن خائن خوشخدمت هم از چشمشان میافتد و تجربههای مكرر تاریخی نشان داده است كه خیانت خوشفرجام نیست. كسی كه اهل غیبت كردن است و از این مجلس به آن مجلس حرف میكشد، كسی به رویش نمیآورد كه تو كی هستی؟ هیزمكش جهنم؟ نخود هر آش؟ خرمگس معركه؟ بله؛ كسی به رویش نمیآورد ولی دیگران در ناخودآگاهشان از او پروا میكنند و با او راحت نیستند. چرا؟ چون « این كه پیش من پشت سر فلانی حرف میزند، پیش فلانی هم پشت سر من حرف خواهد زد.» نكته بسیار مهم این جاست كه غیبت دقیقا خیانت است زیرا آدم پشت سر كسانی كه با آنها رفت و آمدی و رابطهای ندارد، حرف نمیزند بلكه معمولا پشت سر آشنای مشترك است كه دو نفر سفره غیبت باز میكنند و نیز آدمی اگر بخواهد پشت سر كسانی كه با آنها رابطهای ندارد، حرفی هم بزند، چیزهایی را میگوید كه دیگران كم و بیش میدانند ولی غیبت یعنی «عیبهای نهان كسی را در غیاب او افشا كردن» در مورد كسانی اتفاق میافتد كه ما با آنها خصوصیتی داریم و به خاطر همین نزدیكی، چیزهایی راجع به او میدانیم كه دیگران بیخبرند و این جاست كه درست و مسلم میشود كه غیبت، خیانت است و حق صحبت را ضایع كردن است و نان و نمك را حرمت ننهادن است.