انتخابها ما را تربیت میکنند
باید انتخاب کنم؛ شغلی که یکی جزء علایق من است اما باکلاس نیست و شغلی که جزء علایق من نیست و باکلاس است. اگر شغلی را انتخاب کنم که به آن علاقه دارم و از انجامش لذت میبرم، مطمئنا بهتر هم آن را انجام میدهم و همه چیز خوب پیش میرود. اما بیکلاس است و شاید اگر کسی از من بپرسد مشغول به چه کاری هستی و من بگویم در رستورانی ظرف میشویم، ابروهایش را در هم ببرد و بگوید: «قحطی شغل بود؟»
میتوانم شغل باکلاس را انتخاب کنم و اهمیتی ندهم به اینکه نه علاقهای به مدیریت در یک اداره دولتی دارم و نه حتی از پس اینچنین کاری برمیآیم. در عوض یک شغل آبرومند داشته باشم که وقتی کسی شغلم را میپرسد، با اعتماد به نفس عنوان شغلم را بگویم.
میخواهم یک کفش برای رفت و آمد روزانهام بخرم و باید انتخاب کنم؛ یک کفش راحت که رنگ چندان شادی ندارد و ممکن است دوستان و اطرافیانم فکر کنند بدسلیقهام یا اینکه کفش خوشرنگ را ترجیح بدهم و با راحت نبودنش کنار بیایم.
همه ما در طول زندگی با چنین تردیدها و درگیریهای ذهنیای مواجهیم و چارهای جز انتخاب کردن یکی از دو یا چند راه نداریم. هیچ انتخابی کامل و بیعیب نیست و همه انتخابها محاسن و معایبی دارند. اما باید توجه داشت این انتخابها هستند که شخصیت ما را میسازند.
انتخاب بین دو کفش، بیش از آنکه فقط انتخاب دو کفش مختلف باشد، جنگی است خونین میان دو انسان مستقل در وجود ما که یکی از اینها نابود میشود و دیگری به زندگی ادامه میدهد. آنکه کفش زیبا اما آزاردهنده انتخاب میکند، دیگران را بر خود ترجیح داده است و انسان مرعوب درون خود را بر انسان متکی به خود، پیروز کرده است. و همین انتخابهاست که در هر مرحله شخصیت ما را واضحتر و شکلیافتهتر میکند و راه تغییر را سختتر میسازد.
انتخابها همیشه در حد و اندازه کفش و شغل نیست. بعضی انتخابها میتوانند سرنوشت ما را دگرگون سازند. شاید در انتخابهای مهمتر هم از الگوی انتخاب کفش استفاده کردیم و ... یک روز صبح از خواب بیدار شدیم در حالی که همه زندگی و آرمانها و اعتقاداتمان بر اساس خواست و سلیقه دیگران بود.