قاصدک را هرجایی هویدا نکنید
این بوتههای خار را دیدهاید؟ تیغهایشان بدجور توی دست و بال آدم فرو میرود. اما این تیغها بعد از یک مدت باز میشوند و گلهای بنفش زیبایی میدهند. کمی ظاهرشان نرم میشود اما هنوز بوته تیغ هستند. باز کمی که بگذرد، گلها تبدیل به قاصدک میشوند. همین قاصدک نرمتن و شکننده و سبک که با نسیمی به هوا بلند میشود و میرود جاهای خیلی دور. همین قاصدک که به لطافت و رمزآلودبودن و خوش خبری در شعرها یاد میشود. میگویند قاصد خبری است، کلی راز توی سینهاش دارد. مردم میگویند خوش یمن است. همین قاصدکی که از دل خار بیرون آمده. همین خار که نام کسی نیست، که لطیف نیست و برنده و خشن است.
خب بعضی آدمها هم مثل همین خار هستند دیگر. شاید تو تیغش را دیدی. اما این دلیل نمیشود توی وجودش قاصدک نداشته باشد. ولی شاید دیدن قاصدک به این راحتیها نیست. صبر میخواهد و زمان. خار یباره همان اول قاصدک را نشان نمیدهد، خرده نگیرید که خار دارد و چنین است و چنان.
بگذارید این را هم بگویم، قاصدک وجودتان را هرجایی هویدا نکنید؛ پیش ناکسها. ناکسها دلشان درد میکند برای اینکه قاصدک را بگیرند توی مشتشان و لهاش کنند. بلد نیستند دم بدهند به قاصدک و رازی و آرزویی بهاش بگویند و قاصدک را بفرستند آسمان، ناکسها اصلا چه میفهمند قاصدک یعنی چه! اصلا بگذارید بگویند، خار داری، تیغ داری. اما قاصدک را پنهان کنید بین خارها. انقدر که تنش لطیف است.
قاصدک وجودتان را جایی هویدا کنید که میدانند قاصدک یعنی راز. راز را میفهمند و دَم میدهند به قاصدک و او را بالا میبرند.