کسی ریز نیست؛ تو از پنجره هواپیما میبینی
مهم بالا یا پایین بودن نیست؛ مهم «خطای دید» است. پشت شیشه هواپیما، دیگران را ریز و خانههایشان را تلهموش میبینی.
تاریخ انتشار:
1415 نفر این یادداشت را خواندهاند
3 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
از پشت شیشهی هواپیما همه چيز و همه کس را ريز ميبيني. برجهای بلند را شبيه تلهموش و همینطور که بالاتر میروی، شبیه قوطیکبریتهای کنارهمچیده میبینی. کمي که بيشتر بالا بروي، کار از تله موش و قوطیکبریت هم ميگذرد: تمام شهر شبیه يک «بوردِ» بزرگ ميشود که کلي «باس» موازي و سري دارد، با انبوهی «خازن» و «گيت» و «آی.سی»، لابلاهاش. مخصوصاً اگر شب باشد، حس اینکه زیر پایت یک بوردِ الکتریکی است ملموستر است.
حالا اگر یکباره بزنی زیر گریه که: «خانه و زندگیام، محل کارم، قوم و خویشها و همهی دوست و رفیقهایی که داشتم، یکهو شدند بورد الکتریکی و حالا من، تک و تنها، چه کار کنم»، همه بهت میخندند و مهماندار برایت یک لیوان آب خنک و قرص آرامبخش میآورد! این میان، البته کسانی هم هستند که سر تکان میدهند و نچنچ میکنند و برای بلاهتت افسوس میخورند. چرا؟ معلوم است؛ تو در آن بالای چندهزارپایی، «اشتباه» دیدهای!
مهم بالا یا پایین بودن نیست؛ مهم «فاصله» و «خطای دید» است. ثروت داشتن یا نداشتن، قدرت داشتن یا نداشتن، علم داشتن یا نداشتن، خواهی نخواهی فاصله ایجاد میکند و فاصله خطای دید. مثل همان موقع که پشت شیشهی هواپیما، دیگران را ریز و خانههایشان را تلهموش یا حتی ابر زیبایی را گوسفندِ سفیدِ بیقوارهای معلق میان زمین و هوا میبینی.
اگر مبنا چیزی باشد که میبینیم نه چیزی که هست، فرضها و قضاوتها و برچسب زدنها شروع میشود. آن وقت، عاقلان سر تکان میدهند و نچنچ میکنند و خدا کند کسی زود پیدایش شود و لیوان آبی برایمان بیاورد.