اینجا مردم میگذارند ناخنهاشان بلند شود
استپان آرکادیچ تای دستمالسفرهی آهارزده را باز کرد و گوشهی آن را به یقهی جلیقهاش فروداد و دستهای خود را آسوده نهاد و به خوردن صدف مشغول شد: «بهبه چه عالی است!»
با چنگالچهای نقرهای نرمتنهای لزج را از صدف جدا میکرد و آنها را یکی پس از دیگری میبلعید. تکرار میکرد: «بهبه، عالی است!» و نگاه چشمان درخشانش گاه به لوین و گاه به پیشخدمت تاتار میافتاد.
لوین از صدف بدش نمیآمد اما نان و پنیر را به آن ترجیح میداد. با این همه، آبلونسکی را با نگاهی تحسینآمیز مینگریست. حتی پیشخدمت، که بطری را باز کرده بود و نوشیدنی درخشان گازدار را در جامهای ظریف دهانگشاد میریخت، کروات سفید خود را مرتبکنان با لبخندِ رضایتی نمایان استپان آرکادیچ را تماشا میکرد.
استپان گفت: «اما تو مثل اینکه چندان صدف دوست نداری، یا شاید نگرانی؟ ها؟»
دلش میخواست که لوین را شاد ببیند. اما لوین، گرچه نمیشد گفت که شاد نیست، آسوده هم نبود. با باری که بر جانش سنگینی میکرد، در میان این رفتوآمد شتابان پیشخدمتها، دلش از واهمه خالی نبود و ناراحت بود. این محیط برنز و آینه و چراغ گاز و پیشخدمتهای تاتار او را میآزرد. میترسید که آنچه جانش از آن لبریز بود در این محیط آلوده شود.
گفت: «من؟ بله، نگرانم. اما علاوه بر آن، در این محیط راحت نیستم. تو نمیتوانی تصور کنی که برای من دهنشین اینها همه، مثل ناخنهای آن آقایی که در دفتر تو بود، رماننده است.»
استپان آرکادیچ خندید و گفت: «بله، میدیدم که ناخنهای این گرینیهویچ بیچاره برایت چقدر جالب بود.»
لوین جواب داد: «چه کنم؟ تو سعی کن خودت را به جای من بگذاری و از چشم یک دهنشین نگاه کنی. ما در ده سعی میکنیم دستهامان را در وضعی نگه داریم که به راحتی بتوانیم با آنها کار کنیم. برای همین هم ناخنهامان را میچینیم و گاه آستینهامان را هم بالا میزنیم. اما اینجا مردم ناخنهاشان را تا آنجا که ممکن است میگذارند بلند شود، دکمههای سردستشان هم به اندازهی یک نعلبکی است، طوری که نمیتوانند دستهاشان را به کار بگیرند.»
استپان آرکادیچ شادمانه لبخند میزد: «خب، این نشان آن است که او احتیاجی به کار سنگین ندارد...»
ــ ممکن است این طور باشد، اما برای من بسیار عجیب است. درست مثل این غذا خوردن حالای ما. ما دهنشینان غذا که میخوریم سعی میکنیم هرچه زودتر سیر بشویم تا بتوانیم زودتر به کارمان برسیم، ولی من و تو الان سعی میکنیم هرچه دیرتر سیر شویم و به این منظور هم صدف میخوریم...