جاهایی بروید که تا حالا نرفتهاید
۱ـ درمییابید که دنیا خیلی بزرگتر از آنی است که تا حالا فکر میکردهاید. تمام تنگناها و محدودیتها با مشاهدهی مراسم جشن یک دهکده در آن سر دنیا از ذهنتان پاک میشود. سرزمینهای نو سعهی صدری را در شما زنده میکنند که بسا محیط زندگیتان آن را سرکوب کرده. شما را ترغیب می کنند تا بیشتر پذیرای دیگران باشید.
۲ـ درمییابید که افکار مردم ــ که البته خودتان هم یکی از آنهایید ــ تا چه حد بسته و گرهخورده به محیطی است که در آن زندگی میکنند. با تغییر محیط و جغرافیا خیلی از عقاید خودبهخود عوض خواهند شد.
۳- تعصبات دیرینهتان نرم میشود و به وضوح متوجه میشوید بعضی چیزها که قبل از سفر برایتان مهم بود، حالا دیگر چندان مهم نیست. وقتی آدمهایی را میبینید که جور دیگری زندگی میکنند، جور دیگری غذا میخورند، جور دیگری لباس میپوشند و با این همه دارند عین شما زندگیشان را میکنند، دستتان میآید که وجود انسان بخشهای دیگری هم دارد که تا حالا با آن روبرو نشده بودید یا مفروضتان این بوده که محکومش کنید. هر چه آدمهای بیشتر و گونهگونتری را بشناسید، جنبههای بیشتری از وجودتان را کشف میکنید و وسیعتر میبینید.
۴- درمییابید که حقیقت بین همه پخش شده و همهاش را نمیشود یک جا پیدا کنید. از یاد میبرید آن نخوت و تکبر فکریای را که تاکنون داشتهاید و در عوض، علاقمند میشوید چیزهای جدیدی یاد بگیرید.
۵- با مقایسهی عادات و رسوم خود و سرزمینهای دیگر به این نتیجه میرسید که تقریباً هیچ کدام جاهلانه یا شگفتانگیز یا مشمئزکننده نیست، بلکه تعریفی که هر جامعه از امر درست ارائه میکند فقط بخشی از آن امر درست را دربرمیگیرد و به هیچ وجه منصفانه نیست که منحصر به تعریف خودتان، تجربیات وسیع دیگران را هیچ بدانید و رد کنید.
۶- درمییابید که مرزهای جغرافیایی چیزی بیشتر از یک قرارداد نیستند. کمکم خود را اهل دنیا میشمارید تا اهل محدودهای خاص از دنیا.
باز هم هست! خیلی چیزها را نمیتوان به قلم درآورد. بیشترش را خودتان تجربه میکنید. بروید و وقتی برگشتید، از تغییراتی که درونتان اتفاق افتاده حیرت کنید.