خاطرات یک ماهی آزاد
ــ شاید. شاید هم ماهیگیران قدیمی درست میگفتند. چه کسی میداند؟
وقتی این مکالمه را شنیدم، یاد سوال قدیمی خودم افتادم. راستی من آزادم؟ وقتهایی که جلوی طعمه هستم، آزادم به آن گاز بزنم یا نزنم؟ اگر میتوانم گاز نزنم، یعنی میتوانم تصمیم بگیرم و اگر میتوانم تصمیم بگیرم، یعنی آزادم. پس چرا همیشه گاز میزنم؟ مگر نباید از آن دور شوم؟
باید بگویم که من بارها گیر افتادهام. قلاب بیخ گلوم را گرفته و این ور و آن ورم برده و در نهایت، یا از سر شانس یا لطف یا بیمیلی ماهیگیر، ولم کرده. بارها از خودم پرسیدهام چرا وسوسه میشوم؟ چرا نمیتوانم تصمیم درست بگیرم؟
واقعیتش را بخواهید بیشتر وقتها میدانم چیزی که به طرفش میروم، طعمه است. میتوانم خیلی واضح طنابی را که به قلاب آویخته شده از زیر آب ببینم. گاهی حتی چهرهی ماهیگیر را هم تشخیص میدهم که با موج سطح آب میشکند. اما طعمه زیباست ... و چه کسی میگوید که لذیذ نیست؟
شده فقط برای نگاه کردن به طعمه نزدیک شدهام. با خودم گفتهام: «مراقبم. کاری بهش ندارم. فقط میخواهم بویش کنم و ببینم چه رنگی است و وقتی برگشتم پایین رودخانه، برای رفقایم تعریف کنم که طعمهای چنین و چنان دیدم.» نزدیکتر میشوم... باز هم نزدیکتر... با خودم میگویم یعنی چه مزهای است... زبانم را نزدیک میبرم و... ناگهان به هیجان میآیم و همه را یکجا قورت میدهم. بعد، چیزی به گلویم گیر میکند. طعم خوشمزه غذا با خونی که از زخم قلاب دارد در دهانم نشت میکند، مخلوط میشود. حال تهوع پیدا میکنم. سرم گیج میرود و آخرین چیزی که به یادم میماند، حرکت سریعی است که با قلاب به سمت سطح آب دارم.
این حادثه بارها تکرار شده، و اگر تا حالا جان سالم بهدربردهام نه به خاطر زیرکیام، که به این دلیل بوده که جثهام بیش از اندازه کوچک و لاغر است. ماهیگیر با بیحوصلگی یا خشم زیر لب ناسزایی گفته و دوباره در آبم انداخته.
دو ماه قبل، یکی از برادرانم که چند ماه از من بزرگتر است گفت: «برادر جان، مراقب باش! همهی ماهیگیرها بیحوصله نیستند. همهشان هم ماهی را برای خوردن نمیخواهند.»
ــ آخر کو غذا برادر؟ عوضش تا دلت بخواهد رودخانه پر از طعمههای بهآبانداخته است.
برادرم درست میگوید. باید بیشتر احتیاط کنم. تازگیها ماهیگیرهای جوان زیاد شدهاند و حتی دیدهام شبها هم دور و بر رودخانه میپلکند. ماهیگیرهای جوان بچهماهیها را هم میگیرند. پیرهاشان خیلی بهتر بودند. نجیب بودند. به بچهها کاری نداشتند.