اتاق فکر پنجروز – مرداد ۸۹
وقتی میشنوم فیلتر، یاد فیلتر جاروبرقی ناسیونالمان میافتم و صدای وحشتناكی که داشت. فیلتر یاد چیزهای خوبی نمیاندازدم.
تاریخ انتشار:
451 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
شش نفر دور میز نشستهایم و غایبمان آقای حقیقتِ پسر است.
به نظر من آدم یا باید ناهار بخورد یا جلسه برگزار کند. این افههای دوتاییاش با هم، به من یکی که نمیچسبد. منی که اگر قرار باشد فقط غذا بخورم هم دست و پایم را گم میکنم، حالا تو بیا بگو ناهار که میخوری، توی یک جلسه هم باش؛ واویلا!
توی بیست دقیقهای که ماجرای خوشمزهی ناهار طول میکشد، صحبت از واردات دستگاههای وَندینگ کتاب است. از همینهایی که پول میدهی به دستگاه، دستگاه به جای پپسی و دلستر، به تو کتاب میدهد. آقای میرزامحمد که از ظرفیت ۲۶۰تایی کتابهای توی دستگاه حرف میزند، فکرم میرود پی سرانهی مطالعه و خرید کتاب در ایران و خیالم بابت فاصلهی زمانی شارژ مخزن کتاب راحت میشود.
این بار فقط آقایان حقیقت و رضایی سر جای خودشان نشستهاند و آقای حقیقتِ پسر چون دیر میرسد نمیتواند سرجایش بنشیند. دلم نمیخواهد از این گزاره نتیجه بگیرم که هرکسی دیر برسد فرصتی را از دست داده است. هیچ هم این طور نیست. کلیشهها را بریزیم دور! شاید آنجایی که بوده، فرصت بهتری به دست آورده. بگذریم.
به نوبت از آقای میرزامحمد قرار است بحث جلسهی پیش را پی بگیریم و ببینیم مطالب سایت ساده هستند یا نه. میرزامحمد میگوید: «ساده یعنی متنی که بدون "دربارهی این یادداشت بدانید" هم گویا باشد»
چای که میآید، آقای رضایی درگیر اسم «معین» توی یکی از متنهاست و معتقد است با سِرچ کلمهی معین نباید رسید به پنجروز. من میگویم: «اتفاقاً با خیلی کلمهها، ولی نه به هر قیمتی، باید رسید به پنجروز». چون پنجروز یکعالمه حرف دارد درست با همانهایی که معین سرچ میکنند یا نمیکنند. میگویم: «من نگران آدمهایی مثل خودم هستم که هیچ وقت مشتری سایتهای دینی نبودهاند اما پنجروز را میپسندند».
بحث بر سر محتوای متنهاست. آقای حاجحاتم خسته است؛ حاجحاتم انگار چند شب نخوابیده است؛ میگوید: «درمورد متنها نظرسنجی کنیم و فیلتر بگذاریم. فقط متنهایی که سبک زندگی ارائه میکنند و سادهاند از فیلتر رد شوند». بچه که بودم هرجا میشنیدم فیلتر، یاد فیلتر جاروبرقی ناسیونال قرمزمان میافتادم و هوای داغی که ازش بیرون میآمد و سروصدای وحشتناکی که داشت. حالا فیلتر یاد چیزهای خوبی نمیاندازدم.
از میرداماد بعدِ مرگش میپرسند خدای تو کیست؟ میگوید: «اُسطـُـقـُسٌ فـَوقَ اُسطـُقـُسّات.» میبرند پیش خدا که بیا ببین این چه میگوید. خدا میگوید این توی دنیا هم یک چیزهایی میگفت که ما نمیفهمیدیم! از میرداماد تا اینجا را آقای رضایی میگوید که بخندیم و منظورش را از پیچیدهگویی بفهمیم. میخندیم. حرفش این است که ساده بنویسیم. میگوید: «البته سادگی و پیچیدگی نسبی است. دین به زبان ساده، این همه مبهمگویی برنمیدارد.» آقای حجازی حتی با عینک هم ابهامی توی متنها نمیبیند.
دوباره نوبت میرزامحمد که میرسد، پیشنهاد میدهد پای یک جامعهی آماری برونسازمانی را وسط بکشیم تا قاضی فیلترهای حاجحاتم باشد. آقایان حاجحاتم و رضایی اما همچنان معتقدند قاضی باید درونسازمانی باشد. من این وسط دلم میخواهد بگویم دریغ از نوشتههای نابی که به دست قضات درونسازمانی فیلتر میشوند، ولی میگویم: «بیایید اجازه بدهیم مخاطب قاضی باشد، نه ما». آقای حقیقتِ بزرگ، مثل همیشه آرام، بی که غرق جریان متلاطم بحث شود، نشسته لب ساحل اما از شبِ تاریک اتاق فکر و بیم موج و گردابی چنین هایل، بیخبر نیست. من میگویم: «فیلتر کردن متنها بماند به عهدهی مخاطب». باز یاد جاروبرقیمان میافتم.
چهارونیم گذشته که بحث با نتیجههای خوبی جمع میشود. بحث و نتیجههای خوبش را میگذارم همانجا روی میز بزرگ بماند و برمیگردم پشت کامپیوتری که تا همین دو-سه روز پیش وُردِ دوهزاروهفت نداشت، ولی ویندوز سِون دارد. شاتل وصلم میکند به دنیای مجازیای که خیلی وقت است برای من از هر واقعیتی واقعیتر است.
به نظر من آدم یا باید ناهار بخورد یا جلسه برگزار کند. این افههای دوتاییاش با هم، به من یکی که نمیچسبد. منی که اگر قرار باشد فقط غذا بخورم هم دست و پایم را گم میکنم، حالا تو بیا بگو ناهار که میخوری، توی یک جلسه هم باش؛ واویلا!
توی بیست دقیقهای که ماجرای خوشمزهی ناهار طول میکشد، صحبت از واردات دستگاههای وَندینگ کتاب است. از همینهایی که پول میدهی به دستگاه، دستگاه به جای پپسی و دلستر، به تو کتاب میدهد. آقای میرزامحمد که از ظرفیت ۲۶۰تایی کتابهای توی دستگاه حرف میزند، فکرم میرود پی سرانهی مطالعه و خرید کتاب در ایران و خیالم بابت فاصلهی زمانی شارژ مخزن کتاب راحت میشود.
این بار فقط آقایان حقیقت و رضایی سر جای خودشان نشستهاند و آقای حقیقتِ پسر چون دیر میرسد نمیتواند سرجایش بنشیند. دلم نمیخواهد از این گزاره نتیجه بگیرم که هرکسی دیر برسد فرصتی را از دست داده است. هیچ هم این طور نیست. کلیشهها را بریزیم دور! شاید آنجایی که بوده، فرصت بهتری به دست آورده. بگذریم.
به نوبت از آقای میرزامحمد قرار است بحث جلسهی پیش را پی بگیریم و ببینیم مطالب سایت ساده هستند یا نه. میرزامحمد میگوید: «ساده یعنی متنی که بدون "دربارهی این یادداشت بدانید" هم گویا باشد»
چای که میآید، آقای رضایی درگیر اسم «معین» توی یکی از متنهاست و معتقد است با سِرچ کلمهی معین نباید رسید به پنجروز. من میگویم: «اتفاقاً با خیلی کلمهها، ولی نه به هر قیمتی، باید رسید به پنجروز». چون پنجروز یکعالمه حرف دارد درست با همانهایی که معین سرچ میکنند یا نمیکنند. میگویم: «من نگران آدمهایی مثل خودم هستم که هیچ وقت مشتری سایتهای دینی نبودهاند اما پنجروز را میپسندند».
بحث بر سر محتوای متنهاست. آقای حاجحاتم خسته است؛ حاجحاتم انگار چند شب نخوابیده است؛ میگوید: «درمورد متنها نظرسنجی کنیم و فیلتر بگذاریم. فقط متنهایی که سبک زندگی ارائه میکنند و سادهاند از فیلتر رد شوند». بچه که بودم هرجا میشنیدم فیلتر، یاد فیلتر جاروبرقی ناسیونال قرمزمان میافتادم و هوای داغی که ازش بیرون میآمد و سروصدای وحشتناکی که داشت. حالا فیلتر یاد چیزهای خوبی نمیاندازدم.
از میرداماد بعدِ مرگش میپرسند خدای تو کیست؟ میگوید: «اُسطـُـقـُسٌ فـَوقَ اُسطـُقـُسّات.» میبرند پیش خدا که بیا ببین این چه میگوید. خدا میگوید این توی دنیا هم یک چیزهایی میگفت که ما نمیفهمیدیم! از میرداماد تا اینجا را آقای رضایی میگوید که بخندیم و منظورش را از پیچیدهگویی بفهمیم. میخندیم. حرفش این است که ساده بنویسیم. میگوید: «البته سادگی و پیچیدگی نسبی است. دین به زبان ساده، این همه مبهمگویی برنمیدارد.» آقای حجازی حتی با عینک هم ابهامی توی متنها نمیبیند.
دوباره نوبت میرزامحمد که میرسد، پیشنهاد میدهد پای یک جامعهی آماری برونسازمانی را وسط بکشیم تا قاضی فیلترهای حاجحاتم باشد. آقایان حاجحاتم و رضایی اما همچنان معتقدند قاضی باید درونسازمانی باشد. من این وسط دلم میخواهد بگویم دریغ از نوشتههای نابی که به دست قضات درونسازمانی فیلتر میشوند، ولی میگویم: «بیایید اجازه بدهیم مخاطب قاضی باشد، نه ما». آقای حقیقتِ بزرگ، مثل همیشه آرام، بی که غرق جریان متلاطم بحث شود، نشسته لب ساحل اما از شبِ تاریک اتاق فکر و بیم موج و گردابی چنین هایل، بیخبر نیست. من میگویم: «فیلتر کردن متنها بماند به عهدهی مخاطب». باز یاد جاروبرقیمان میافتم.
چهارونیم گذشته که بحث با نتیجههای خوبی جمع میشود. بحث و نتیجههای خوبش را میگذارم همانجا روی میز بزرگ بماند و برمیگردم پشت کامپیوتری که تا همین دو-سه روز پیش وُردِ دوهزاروهفت نداشت، ولی ویندوز سِون دارد. شاتل وصلم میکند به دنیای مجازیای که خیلی وقت است برای من از هر واقعیتی واقعیتر است.