آدمهای رنگارنگ
من زرد دوست داشتم، قرمز دوست داشتم و چقدر آبی را دوستتر داشتم. پس چرا این آدمهای رنگارنگ دوستداشتنی نیستند؟
تاریخ انتشار:
798 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
تا حالا با آدمهای رنگارنگ سر و کار داشتهای؟ آنهایی که نمیدانی وقتی بهشان سلام کنی، با کدام رنگشان مواجه میشوی.
یک روز وقتی میبینیشان احساس آرامش میکنی. سلام آبی رنگی تحویلت میدهند. سرشان شلوغ است. کاری به کار تو ندارند. حواسشان به چیزهای مهمتر از تو است. احساس میکنی رویاهایت نزدیک و واقعی میشوند. نفسهای عمیق میکشی و فکر میکنی همه چیز آرام و راضیکننده است.
همين آدمها یک روز با قرمز جیغ صدایت میزنند و به سمت تو میدوند. از طوفان ویرانگر هیجاناتشان در امان نیستی. پشت جیغها و فریادهای قرمزرنگشان اتفاق مهم و جالبی افتاده است. شاید هم تو لطفی در حقشان کردهای که تا همین ثانیه از آن بیخبر بودهای! از این قرمزی بیثبات کمی هم به تویی سرایت میکند که رنگت مثل گچ از حيرت و ترس سفید شده. دست آخر مجبور میشوی لبخند صورتیرنگ و زیبایی تحویلشان بدهی. خودت نباشی.
ممکن است روزی یک تودهی زرد به تو نزدیک شود. احساس خطر میکنی. برای كمی حقير و ابله به نظر آمدن آماده میشوی. احتمالا تو آدم مهمی هستی که کارهای زیادی از دستت برمیآید. میتوان از تو برای همه چیز مایه گذاشت. میتوان تو را برای همه چیز بهانه کرد. و مطمئنا قرار نیست از تو " نه" بشنوند. قرار نیست اعتراضی داشته باشی.
شايد گاهی که اصلا قابل درک نیستند اما قابل ترحم به نظر میآیند با بنفش پررنگی تو را بخواهند تا در وحشت تنهاییشان سهیم باشی. عاجزانه نالههای بنفش خود را نثارت میکنند تا خودت به این نتیجه برسی که باید کمکشان کنی. كار ديگری از تو ساخته نيست.
امان از روزی که تو آن آدمی نباشی که آنها میخواستهاند. خودخواههای نارنجی رنگی میشوند که خشمگین و خطرناکاند. با وسعت اعتراضها و گلایههایشان مواجه میشوی. تو را به غصه واداشتهاند. به پنهان کردن سبزهای رضایت و آبیهای آرامشت. حرصشان میدهی چون عصبانی به نظر میآیی. چون حاضر به اطاعت کردن نشدهای. داری تقلا میکنی زردها و نارنجیها و قرمزهای خودت را پیدا کنی. سرکشی میکنی و بعد که خسته شدی، با سیاه هولناکی به طرفت هجوم میآورند. طعنهآمیز صحبت میکنند. با نگاههایشان مضطربت میکنند و تو متهم هستی به ندانستن رنگها!
خلاصه که آزارت میدهند. درست وقتی که تو در "خاکستریرنگ" بودن خودت سرگردان میشوی.
این رنگها از کی این همه آزاردهنده شدهاند؟ من زرد دوست داشتم، قرمز دوست داشتم و چقدر آبی را دوستتر داشتم. من عاشق چترهای رنگارنگ، پردههای هفترنگ، جعبههای مدادرنگی و یک کمد پر از لباس با رنگهای جیغ و متنوع بودم و هستم. پس چرا این آدمهای رنگارنگ دوستداشتنی نیستند؟
شاید چون آدم های رنگارنگ مثل پردهها و چترها و لباسها و دیوارها نیستند، واضح و شفاف رنگهایشان را لو نمیدهند.
یک روز وقتی میبینیشان احساس آرامش میکنی. سلام آبی رنگی تحویلت میدهند. سرشان شلوغ است. کاری به کار تو ندارند. حواسشان به چیزهای مهمتر از تو است. احساس میکنی رویاهایت نزدیک و واقعی میشوند. نفسهای عمیق میکشی و فکر میکنی همه چیز آرام و راضیکننده است.
همين آدمها یک روز با قرمز جیغ صدایت میزنند و به سمت تو میدوند. از طوفان ویرانگر هیجاناتشان در امان نیستی. پشت جیغها و فریادهای قرمزرنگشان اتفاق مهم و جالبی افتاده است. شاید هم تو لطفی در حقشان کردهای که تا همین ثانیه از آن بیخبر بودهای! از این قرمزی بیثبات کمی هم به تویی سرایت میکند که رنگت مثل گچ از حيرت و ترس سفید شده. دست آخر مجبور میشوی لبخند صورتیرنگ و زیبایی تحویلشان بدهی. خودت نباشی.
ممکن است روزی یک تودهی زرد به تو نزدیک شود. احساس خطر میکنی. برای كمی حقير و ابله به نظر آمدن آماده میشوی. احتمالا تو آدم مهمی هستی که کارهای زیادی از دستت برمیآید. میتوان از تو برای همه چیز مایه گذاشت. میتوان تو را برای همه چیز بهانه کرد. و مطمئنا قرار نیست از تو " نه" بشنوند. قرار نیست اعتراضی داشته باشی.
شايد گاهی که اصلا قابل درک نیستند اما قابل ترحم به نظر میآیند با بنفش پررنگی تو را بخواهند تا در وحشت تنهاییشان سهیم باشی. عاجزانه نالههای بنفش خود را نثارت میکنند تا خودت به این نتیجه برسی که باید کمکشان کنی. كار ديگری از تو ساخته نيست.
امان از روزی که تو آن آدمی نباشی که آنها میخواستهاند. خودخواههای نارنجی رنگی میشوند که خشمگین و خطرناکاند. با وسعت اعتراضها و گلایههایشان مواجه میشوی. تو را به غصه واداشتهاند. به پنهان کردن سبزهای رضایت و آبیهای آرامشت. حرصشان میدهی چون عصبانی به نظر میآیی. چون حاضر به اطاعت کردن نشدهای. داری تقلا میکنی زردها و نارنجیها و قرمزهای خودت را پیدا کنی. سرکشی میکنی و بعد که خسته شدی، با سیاه هولناکی به طرفت هجوم میآورند. طعنهآمیز صحبت میکنند. با نگاههایشان مضطربت میکنند و تو متهم هستی به ندانستن رنگها!
خلاصه که آزارت میدهند. درست وقتی که تو در "خاکستریرنگ" بودن خودت سرگردان میشوی.
این رنگها از کی این همه آزاردهنده شدهاند؟ من زرد دوست داشتم، قرمز دوست داشتم و چقدر آبی را دوستتر داشتم. من عاشق چترهای رنگارنگ، پردههای هفترنگ، جعبههای مدادرنگی و یک کمد پر از لباس با رنگهای جیغ و متنوع بودم و هستم. پس چرا این آدمهای رنگارنگ دوستداشتنی نیستند؟
شاید چون آدم های رنگارنگ مثل پردهها و چترها و لباسها و دیوارها نیستند، واضح و شفاف رنگهایشان را لو نمیدهند.