پازل
برای اینکه طرح پازل آدمیت درست و مطمئن اجرا شود آدم میتواند به دلش رجوع کند.
تاریخ انتشار:
1108 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
تکههای پازل که جدا از هم باشند هیچ چیز مفهوم نیست و نمیشود معنایی از آن فهمید یا شکلی را تشخیص داد. اما وقتی که با دقت و حوصله هر کدام از تکهها را برمیداریم و سر جایشان میگذاریم همه چیز مفهوم و مشخص میشود. هر جزئی از پازل کارکردی برای خودش دارد و هویت و موجودیتش تنها در ارتباط و در کنار سایر اجزاء معنا پیدا میکند. امان از وقتی که قطعهای گم شود و یا به طور نادرست در جای دیگری قرار گیرد. آن وقت تمام طرح به هم میریزد و هیچ جور نمیشود حتی یک اشتباه را هم زیرسبیلی رد کرد.
دو راه معمول برای چیدن پازل هست؛ میتوانیم ابتدا دور طرح را بچینیم و کمکم به طرف مرکز حرکت کنیم. یا اینکه چند تکهی مرکزی را که مشخص است بیابیم و به مرور دورش را پر کنیم تا طرح کامل شود. حکایت چیدن پازل حکایت آدمیزاد است با تمام راز و رمزهاش. مثل اینکه هر جزئی از پازل جزئی از وجود آدمی باشد و تا تمام اجزاء و قسمتها درست سر جایشان نباشند آدمیزاد آدمیتش درست نمیشود.
فاجعه وقتی پیش میآید که اعمال و کردار آدمی بی حساب و کتاب باشد و یادش برود که باید تمام اعمالش در راستای یکدیگر و در طول هم باشد. برای اینکه طرح پازل آدمیت هم درست و مطمئن اجرا شود آدم میتواند به دلش رجوع کند. هر کاری که از او سر میزند و هر سخنی که به زبان میآورد، منشائی در قلب او دارد و آدم میتواند بی هیچ حجاب و واسطهای با حقیقت عملش روبهرو شود و با خودش خلوت کند. حالا مثل قصهی چیدن پازل، گاهی باید از مرکز به اطراف رفت و طرح را دید و سنجید. اطراف پازل آدمیت، یکی زبان است که اگر درست و بهجا و بهموقع نچرخد، میتواند تمام طرح را به هم بزند و حتی مرکز وجود و آدمیت را هم تهدید کند. حتی اگر مرکز، پاک و نیت خالص باشد.
چه لذتی دارد وقتی آخرین تکه را سر جایش میگذاریم و طرح کامل میشود. باید مراقب بود که با یک حرکت نابهجا و یا تکان نسنجیده کل طرح به هم نریزد. درست مثل وقتی که زبان آدمی، بدون فکر و دوراندیشی در دهان بچرخد و تمام طرح آدمیت را از هم بپاشد.
دو راه معمول برای چیدن پازل هست؛ میتوانیم ابتدا دور طرح را بچینیم و کمکم به طرف مرکز حرکت کنیم. یا اینکه چند تکهی مرکزی را که مشخص است بیابیم و به مرور دورش را پر کنیم تا طرح کامل شود. حکایت چیدن پازل حکایت آدمیزاد است با تمام راز و رمزهاش. مثل اینکه هر جزئی از پازل جزئی از وجود آدمی باشد و تا تمام اجزاء و قسمتها درست سر جایشان نباشند آدمیزاد آدمیتش درست نمیشود.
فاجعه وقتی پیش میآید که اعمال و کردار آدمی بی حساب و کتاب باشد و یادش برود که باید تمام اعمالش در راستای یکدیگر و در طول هم باشد. برای اینکه طرح پازل آدمیت هم درست و مطمئن اجرا شود آدم میتواند به دلش رجوع کند. هر کاری که از او سر میزند و هر سخنی که به زبان میآورد، منشائی در قلب او دارد و آدم میتواند بی هیچ حجاب و واسطهای با حقیقت عملش روبهرو شود و با خودش خلوت کند. حالا مثل قصهی چیدن پازل، گاهی باید از مرکز به اطراف رفت و طرح را دید و سنجید. اطراف پازل آدمیت، یکی زبان است که اگر درست و بهجا و بهموقع نچرخد، میتواند تمام طرح را به هم بزند و حتی مرکز وجود و آدمیت را هم تهدید کند. حتی اگر مرکز، پاک و نیت خالص باشد.
چه لذتی دارد وقتی آخرین تکه را سر جایش میگذاریم و طرح کامل میشود. باید مراقب بود که با یک حرکت نابهجا و یا تکان نسنجیده کل طرح به هم نریزد. درست مثل وقتی که زبان آدمی، بدون فکر و دوراندیشی در دهان بچرخد و تمام طرح آدمیت را از هم بپاشد.