دنیای من صاف نیست

دنیای من صاف نیست

حالا با آدم‌های دیگر فرقی نمی‌كنم. می‌توانم به راحتی دست‌هایم را تکان بدهم و دوستانم را با آنها بغل کنم.
نویسنده: زهرا عزیزمحمدی
تاریخ انتشار:
754 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
هنوز هم سرآن چهار‌راه کذایی با کوچک‌ترین صدای غیرعادی از جا می‌پرم و مو به تنم سیخ می‌شود. هنوز هم گاهی شب‌ها موقع خواب صدای خرد شدن شیشه‌های ماشین و تکان‌های شدید آن را مرور می‌کنم و از خودم می‌پرسم آیا فردا صبح هم بی‌خبر از همه جا اتفاقی در انتظار من است؟

روزهایی که در بیمارستان بستری بودم از تمام دنیا فقط و فقط سقف‌هایی صاف و شبیه به هم می‌دیدم. سقف‌هایی که در حال عبور از بخش‌های مختلف بیمارستان با برانکارد جلوی چشمم بودند و گاهی کله‌ی دکترها و پرستارها و دوست و آشنا خلوت نگاهم به سقف را به هم می‌زد. درد می کشیدم و محتاج مرفین بودم. کمرم که تیر می‌کشید ترس برم می‌داشت که نکند باید از این به بعد راه رفتن را فراموش کنم؟

یادآوری آن روزها ناراحتم می‌کند. روزهایی که با کمر بسته، با ضعف و درد چند قدم برمی‌داشتم و پله‌ها را به سختی بالا و پایین می‌رفتم، دستم را برای ایستادن به دیوار می‌گرفتم، از بلند کردن دو کتاب روی هم عاجز بودم و ایستادن بیشتر از ۳۰ ثانیه فریادم را بلند می کرد.

حالا وقتی توی مترو و اتوبوس بین فشار جمعیت دوام می‌آوردم و برای دیر نرسیدن به کلاس توی راه‌پله می‌دوم، وقتی دنیایی که می‌بینم دیگر مسطح نیست و ارتفاع هم دارد، حیرت می‌كنم. حالا با آدم‌های دیگر متفاوت نیستم. به دست‌هایم نگاه می‌کنم که می توانم به راحتی تکانشان بدهم و دوستانم را با آنها بغل کنم. حالا سر همین چهارراه قدیمی توی شیشه‌ی درِ یکی از خانه‌ها چشمم به خودم می‌افتد و نفس عمیقی می‌کشم. خیلی عمیق.

الامام الصادق علیه‌السلام: مَنْ اَنعَمَ اللهُ عَلیهِ بنِعْمَةٍ فَعَرفَها بِقَلْبِه فَقَد اَدی شُکْرَها.

کسی که خداوند نعمتی به وی ارزانی کرده و در دل آن را بشناسد، شکر آن نعمت را به جا آورده است.

(اصول کافی، ج۲، ص۹۶، ح۱۰)


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: