خشت روی خشت
آدم توی پیلهی انفرادی چه کار دارد بکند جز اینکه پیله بر پیلهی قبلی بتند؟ لایه روی لایه، خشت روی خشت، خاک روی خاک.
تاریخ انتشار:
733 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
اولین تار کی دور من تنیده شد؟ کی به عشق پروانه شدن، به عشق پرواز، تن به تنیدن اولین تار دادم؟ همان اولین تاری که پشتبندش دومی و سومی و چهارمی آمده بود و حالا دیگر شمارش آن از دستم در رفته است. بی تعارف؛ دیگر چه اهمیتی دارد چند تار دورم تنیده شده؟ دانستن اینکه پیلهام چند لایه شده به چه کارم میآید وقتی آب از سرم گذشته و توی پیله گیرافتاده و دیگر نمیتوانم خودم را نجات دهم؟ خیلی قبلتر از اینها باید پروانه میشدم و نشدم. حواسم نبود. دیر جنبیدم.
سخت است که به امید ساختن، خشت روی خشت گذاشته باشی و حالا چشم از هم باز کنی و ببینی توی يک زندان با دیوارهایی از جنس همان خشتها که هنوز عطر دست خودت را میدهند اسیر شدهای. ساختمانی از خشتهایی یک دست و صاف: بدون در، بدون پنجره. سخت است همهی عمرت را گذاشته باشی برای فردای خيالیِ توی آرزوهات. فردایی که در آن از پیله جدا میشوی و پرواز میکنی و مسیرها برایت کوتاهتر، دلنشینتر و زیباتر میشود؛ ولی درست وسط تمام آن تارهای دور تنت ببینی هيچ فرصتی برای پرواز نیست: این همه تار که به دور تنم تنیدهام را چطور باز کنم؟
من توی پیلهی انفرادایام بودم و عشق پرواز راه چشم و گوش و قلبم را بسته بود. آدم توی پیلهی انفرادی چه کار دارد بکند جز اینکه مدام این پیله را بر پیلهی قبلی بتند؟ لایه روی لایه، خشت روی خشت، خاک روی خاک. زنده به گور شدنی به دست خود. آهسته و آرام. مرگ آرام آرام رؤیای پرواز. بی آنکه بداند امیدی به پرواز نیست. بی سر و صدا هوای نفسکشیدنش تمام میشود و هیچ وقت مهلت پرواز نخواهد یافت. تا ابد همنفس نفسهای سرد و بیجان پیله خواهد بود.
حیف.
سخت است که به امید ساختن، خشت روی خشت گذاشته باشی و حالا چشم از هم باز کنی و ببینی توی يک زندان با دیوارهایی از جنس همان خشتها که هنوز عطر دست خودت را میدهند اسیر شدهای. ساختمانی از خشتهایی یک دست و صاف: بدون در، بدون پنجره. سخت است همهی عمرت را گذاشته باشی برای فردای خيالیِ توی آرزوهات. فردایی که در آن از پیله جدا میشوی و پرواز میکنی و مسیرها برایت کوتاهتر، دلنشینتر و زیباتر میشود؛ ولی درست وسط تمام آن تارهای دور تنت ببینی هيچ فرصتی برای پرواز نیست: این همه تار که به دور تنم تنیدهام را چطور باز کنم؟
من توی پیلهی انفرادایام بودم و عشق پرواز راه چشم و گوش و قلبم را بسته بود. آدم توی پیلهی انفرادی چه کار دارد بکند جز اینکه مدام این پیله را بر پیلهی قبلی بتند؟ لایه روی لایه، خشت روی خشت، خاک روی خاک. زنده به گور شدنی به دست خود. آهسته و آرام. مرگ آرام آرام رؤیای پرواز. بی آنکه بداند امیدی به پرواز نیست. بی سر و صدا هوای نفسکشیدنش تمام میشود و هیچ وقت مهلت پرواز نخواهد یافت. تا ابد همنفس نفسهای سرد و بیجان پیله خواهد بود.
حیف.