ساعت شنی
نمیشود ذرههای شن را به جای اولشان برگرداند. گاهی فقط افسوس لحظههای رفته است که در دلمان جمع میشود.
تاریخ انتشار:
1548 نفر این یادداشت را خواندهاند
1 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
به ساعت شنی نگاه میکنم که چطور تک تک ذرههایش فرود میآیند و در سمت دیگر شیشه قرار میگیرند. دقیق میشوم در نحوهی فرود آمدن دانههای ریز و خوشرنگ شن: بعضی از ذرهها بدون لحظهای درنگ و معطلی سر تسلیم فرود میآورند و پایین میافتند. بعضی ذرهها هم با حرکتی نرم عقب میکشند و راه را برای سقوط دانههای دیگر شن هموار میکنند.
گاهی فكر میکنم دانههای آخر جامانده در سمت بالای ساعت خودشان را به در و دیوار شیشهای میکوبند تا فرودشان را به تاخیر بیاندازند اما از سرنوشتی که برایشان رقم خورده نمیتوانند فرار کنند. اصلا طبیعت ذرههای شن در این موقعیت چیزی جز این نیست كه فرو بریزند. حالا تمام ذرهها در سمت دیگر ساعت روی هم تلنبار شدهاند و آرام گرفتهاند اما من نگاهم همچنان به بالای ساعت شنی خیره مانده که دیگر از تهی سرشار است!
درست عین زندگی ما آدمها. انگار تک تک ذرههای شن، روزهای زندگی ما یا اصلا تک تک لحظههای زندگی ماست که جمع میشوند وعمر را میسازند. حالا ذرههای عمر یکی بیشتر است و مال دیگری کمتر. مسئله این است که لحظههای زندگی ما آدمها هم درست مثل ذرههای ریز ساعت شنی رو به اتمام است. هر لحظه که به انتها میرسد، دیگر نمیشود آن را به عقب برگرداند و تصمیمی تازه برای به سرانجام رساندن دوبارهاش گرفت. نمیشود ساعت را برداشت و سروته كرد و ذرههای شن را به جای اولشان برگرداند. گاهی فقط افسوس لحظههای رفته است که در دلمان جمع میشود.
میشود برای لحظههایی كه میآیند و نمیمانند برنامهریزی کرد. گاهی میشود برخی کارها را عقب و جلو کرد؛ درست مثل ذرههایی که جا را برای یکدیگر باز میکنند. بالاخره عمر هر لحظه سر میآید؛ تقدیرِ سرآمدن لحظهها از پیش رقم خورده است اما نحوهی فرود آمدنشان دست ماست. چه دلنشین است تماشای ساعت شنی زندگی، وقتی تمام لحظههایمان در نهایت رضایت و شایستگی مستانه میرقصند و به سرانجام میرسند.
گاهی فكر میکنم دانههای آخر جامانده در سمت بالای ساعت خودشان را به در و دیوار شیشهای میکوبند تا فرودشان را به تاخیر بیاندازند اما از سرنوشتی که برایشان رقم خورده نمیتوانند فرار کنند. اصلا طبیعت ذرههای شن در این موقعیت چیزی جز این نیست كه فرو بریزند. حالا تمام ذرهها در سمت دیگر ساعت روی هم تلنبار شدهاند و آرام گرفتهاند اما من نگاهم همچنان به بالای ساعت شنی خیره مانده که دیگر از تهی سرشار است!
درست عین زندگی ما آدمها. انگار تک تک ذرههای شن، روزهای زندگی ما یا اصلا تک تک لحظههای زندگی ماست که جمع میشوند وعمر را میسازند. حالا ذرههای عمر یکی بیشتر است و مال دیگری کمتر. مسئله این است که لحظههای زندگی ما آدمها هم درست مثل ذرههای ریز ساعت شنی رو به اتمام است. هر لحظه که به انتها میرسد، دیگر نمیشود آن را به عقب برگرداند و تصمیمی تازه برای به سرانجام رساندن دوبارهاش گرفت. نمیشود ساعت را برداشت و سروته كرد و ذرههای شن را به جای اولشان برگرداند. گاهی فقط افسوس لحظههای رفته است که در دلمان جمع میشود.
میشود برای لحظههایی كه میآیند و نمیمانند برنامهریزی کرد. گاهی میشود برخی کارها را عقب و جلو کرد؛ درست مثل ذرههایی که جا را برای یکدیگر باز میکنند. بالاخره عمر هر لحظه سر میآید؛ تقدیرِ سرآمدن لحظهها از پیش رقم خورده است اما نحوهی فرود آمدنشان دست ماست. چه دلنشین است تماشای ساعت شنی زندگی، وقتی تمام لحظههایمان در نهایت رضایت و شایستگی مستانه میرقصند و به سرانجام میرسند.