ترهبار
میشود سبدی برداشت؛ هلوها را آرام خالی کرد؛ خرابها را یکسو گذاشت و امیدوارانه به دنبال سالمها گشت.
تاریخ انتشار:
574 نفر این یادداشت را خواندهاند
2 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
ترهبار رفتهای تا حالا؟ اگر نرفتهای حتما سری بزن و یک کیلو هم شده میوه بخر و بنشین به تماشای درهم بودنشان. به دستهای بزرگ مرد میوهفروشی که در کسری از ثانیه کیسه را برایت پر میکند هم نگاه کن؛ به چهرهی بیتفاوت میوهفروشی که ایمان دارد زندگی کسی با چهارتا هلوی خراب و له به هم نمیریزد و با پنج تا هلوی خوشگل و گلانداخته هم گلستان نمیشود. ولی خوب میداند اگر همهی خرابها سهم یکی بشود و همهی سالمها و خوبها سهم دیگری، حتما چیزی در عالم تغییر خواهد کرد. حتما دل کودکی این وسط آب میشود یا آبروی صاحبخانهای جلوی مهمان...
زندگی آدمها مثل میوههای ترهبار درهم است. شادی و غمش با هم؛ سختی و آسانیاش همراه هم؛ شیرینی و تلخیاش به هم آمیخته؛ اعصاب داشتن و نداشتنش کنار هم و بیخیالی و حرص خوردنش توأم است.
وقتی که شادیم، خیلی خیلی شاد، مثل وقتی که یک کیسه هلوی مرغوب دستمان است، نمیتوانیم با دست دیگرمان به همهی آدمهای خیابانهای اطراف تابلوی ورودممنوع نشان دهیم که مبادا با ورود بیموقع، شادیمان را به هم بزنند و تبدیل به تلخیاش کنند؛ مبادا آرامشمان را ازمان بگیرند و اعصابمان را به هم بریزند؛ مبادا بزم ما و هلوهای سالم و شیرین وتازهمان را خراب کنند.
وقتی که شادیم، خیلی خیلی شاد، اگر تابلوی ورودممنوع را پایین بیاوریم خواهیم دید که دیگر مثل اول شاد نیستیم. هنوز هیچ کس نیامده؛ کسی تابلوی ورود ممنوعمان را هم ندیده، چه برسد به اینکه بخواهد تخلف کند و وارد محدودهی شاد ما شود؛ فقط خودمان بودیم و خودمان؛ ولی باز هم تضمینی برای از دست نرفتن شادیمان نبود. همیشه یکی دوتا هلوی کال یا خراب و له توی کیسه هست!
گاهی هم برعکس. زندگی فشار میآورد و کمرمان را خرد میکند. ولی وسط همان احساس خستگی و بیحوصلگی هم میشود سبدی برداشت؛ هلوها را آرام خالی کرد؛ خرابها را یکسو گذاشت و امیدوارانه به دنبال سالمها گشت. میشود یکی از آن همه هلوی لهشده و خراب را برداشت و آرام و صبور و با احتیاط یک جراح، آن را در دست چرخاند. مطمئناً خیلی از همین هلوهای خراب جاهای سالمی در بدن دارند که میشود خورد! خیلی هم شیرین و آبدارند؛ شیرینتر از تمام هلوهای سالم. فقط صبر میخواهد و چاقوی تیزی که از ناامیدیها امید بسازد و از شکستهای کوچک، پیروزیهای بزرگ.
زندگی آدمها مثل میوههای ترهبار درهم است. شادی و غمش با هم؛ سختی و آسانیاش همراه هم؛ شیرینی و تلخیاش به هم آمیخته؛ اعصاب داشتن و نداشتنش کنار هم و بیخیالی و حرص خوردنش توأم است.
وقتی که شادیم، خیلی خیلی شاد، مثل وقتی که یک کیسه هلوی مرغوب دستمان است، نمیتوانیم با دست دیگرمان به همهی آدمهای خیابانهای اطراف تابلوی ورودممنوع نشان دهیم که مبادا با ورود بیموقع، شادیمان را به هم بزنند و تبدیل به تلخیاش کنند؛ مبادا آرامشمان را ازمان بگیرند و اعصابمان را به هم بریزند؛ مبادا بزم ما و هلوهای سالم و شیرین وتازهمان را خراب کنند.
وقتی که شادیم، خیلی خیلی شاد، اگر تابلوی ورودممنوع را پایین بیاوریم خواهیم دید که دیگر مثل اول شاد نیستیم. هنوز هیچ کس نیامده؛ کسی تابلوی ورود ممنوعمان را هم ندیده، چه برسد به اینکه بخواهد تخلف کند و وارد محدودهی شاد ما شود؛ فقط خودمان بودیم و خودمان؛ ولی باز هم تضمینی برای از دست نرفتن شادیمان نبود. همیشه یکی دوتا هلوی کال یا خراب و له توی کیسه هست!
گاهی هم برعکس. زندگی فشار میآورد و کمرمان را خرد میکند. ولی وسط همان احساس خستگی و بیحوصلگی هم میشود سبدی برداشت؛ هلوها را آرام خالی کرد؛ خرابها را یکسو گذاشت و امیدوارانه به دنبال سالمها گشت. میشود یکی از آن همه هلوی لهشده و خراب را برداشت و آرام و صبور و با احتیاط یک جراح، آن را در دست چرخاند. مطمئناً خیلی از همین هلوهای خراب جاهای سالمی در بدن دارند که میشود خورد! خیلی هم شیرین و آبدارند؛ شیرینتر از تمام هلوهای سالم. فقط صبر میخواهد و چاقوی تیزی که از ناامیدیها امید بسازد و از شکستهای کوچک، پیروزیهای بزرگ.