ناهمسایه‌ها

ناهمسایه‌ها

بالاخره توانستیم با وسواس تمام این خانه را که زمانی دوستش می‌داشتیم بخریم. اما تنها چیزی که ندیدیم روی آرامش است.
نویسنده: مریم لطفی
تاریخ انتشار:
739 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
چه روزها و ساعت‌هایی که از این بنگاه به آن بنگاه و از این خیابان به آن خیابان و از این خانه به آن خانه روانه شدیم تا بالاخره توانستیم با وسواس تمام این خانه را که زمانی دوستش می‌داشتیم بخریم. مادر همیشه ورد زبانش بود که دلم پوسید در این قوطی کبریت‌های برج عاجی. بعد از چند سال زندگی در طبقه‌ی دهم ‌یک ساختمان چهل واحدی هنوز هم از سوار شدن از آسانسور واهمه داشت. قبل از ورود چند دقیقه‌ای زیر لب ورد می‌خواند و به دور و اطراف فوت می‌کرد و بعد از خروج هم نفس راحتی می‌کشید و می‌گفت «خدا می‌داند که کی خلاص می‌شویم از این جهنم‌ دره!» ورود و خروج مادر به ساختمان داستانی شده بود برای خودش که بیا و ببین!

همیشه‌ یاد گذشته‌های دور را می‌کرد و باغ آقاجان خدا بیامرزش را که چه شیطنت‌ها می‌کردند و مادرجان از دنیا رفته‌اش چه میوه‌ها و سبزی‌ها که در باغچه‌ی زیبایشان نمی‌کاشت. اصلا پدر را برای اولین بار در همین خانه‌ی قدیمی‌ دیده بود که برای آقاجانش که از سرشناسان محل بود پیغامی‌ آورده بود. که بعد‌ها هم‌ یک دل نه، صد دل عاشق هم شده بودند. مدام دلش هوایی می‌شد و گوشه‌ی چشمانش تر. پدر هم که فقط به سر و شکل خانه اهمیت می‌داد و می‌گفت وقتی دختر دم بخت در خانه داری باید فکر همه جایش را بکنی. خلاصه این شد که ما این خانه را که هم سر و شکل خواستگار پسندی دارد و هم حیاط و باغچه‌ی دلبازی خریدیم. اما تنها چیزی که ندیدیم روی آرامش و راحتی است.

 زن همسایه به محض اینکه حوصله‌اش سر می‌رود و ‌یا دلش می‌گیرد با‌ یک بغل سبزی وارد حیاط می‌شود و دست‌ها و مخ مادر را می‌گیرد به کار. مادر هم بار آخر به قدری کلافه شد که آدرس چند سبزی خوردکنی خوب و تر و تمیز را برایش نوشت و با احترام داد دستش! اما خودش هم می‌داند که خانم همسایه، برای سرک کشیدن به حیاط ما بهانه‌های زیادی دارد؛ حد اقل تا زمانی که به قول خودش شوهر مناسبی برای من دست و پا کند!

پدر هم از دست عباس آقا هیچ امنیت ندارد که مدام ماشینش را جلوی خانه‌ی ما پارک می‌کند و هر روز می‌گوید که فردا فکری به حال پارکینگ درب و داغانشان می‌کند. و الان درست دو ماه است که فرداهای زیادی آمده و ماشینش همچنان جلوی منزل ما پارک است! بیچاره برادرم که از زیر نگاه‌های حرف درآور و خاله زنک بازی‌های بی وقفه‌ی زهرا خانم در امان نیست! به قول او، «بی انصاف چنان‌ یک دستی می‌زند که آدم به خودش هم شک می‌کند!» حالا با این همه اوضاع نابسامان، من چطور به پدر بگویم که پسر حسین آقای فرش فروش چند وقتی هست که از پنجره خانه‌ی ما را دید می‌زند!

الامام علی علیه‌السلام: سل عن الجار قبل الدار.

امام علی علیه‌السلام: پیش از خریدن خانه، ببین همسایه‌ها کیستند.

(غررالحکم، ۵۵۹۸)


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: