عاشقهای همسایه
همسایههای بی ملاحظهای داریم، هر كدام هم عاشقند برای خودشان. ولی ما صبوریم.
تاریخ انتشار:
1050 نفر این یادداشت را خواندهاند
2 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
- همسایهی طبقهی فوقانی عشق گلدان دارد. صبح تا شب روی تراس با شمعدانیهایش حرف میزند، ناز حُسنیوسفهایش را میکشد، برگ گل عروسها را پاک میکند و قربان صدقهی شببوها میرود. فقط نمیدانم چرا با گلدان خانگی رفتار سنتی دارد. چند وقت پیش کود حیوانی ریخته بود پای گلدانهای زبانبسته که عمرا آشنایی با این قسم مقویجات داشته باشند. بماند که آن روز از بوی کود کلافه شدیم اما هر از چندگاهی بالکن خانهی ما را هم با بارانی ناگهانی مستفیض میکند! نمیدانم این گلدانهای زبانبسته مگر چقدر آب میخواهند که شب و نصفهشب آنقدر شُرشُر به گلها آب میدهد که یک جویبار از کف گلدانها راه میگیرد و یک راست میریزد توی بالکن خانهی ما. غُر که میزنم مادرم میگوید: «کوتاه بیا. پیرزن بندهخدا دلش به همین چند شاخه گل خوش است.»
- همسایهی طبقهی تحتانی عشق مهمان دارد. همیشه هم جلوی در خانهشان پر است از کفشهای رنگ به رنگ که تا خود پاگرد طبقهی قبلی جفتجفت ادامه دارند. شانس بیاوری وقتی با کلی بار و بندیل از پلهها بالا میآیی، پایت نرود روی پاشنهی کفش زریجون دوست لاله خانم، زن صاحبخانه و غلت بخوری. زری جون بعد از سی و اندی سال دارد عروس میشود. خودش معتقد است باز شدن بختش به خاطر این کفش خانمیهای خوشگلی است که پوشیده و حدود ۳۰ سانت هم پاشنه دارد. اینها را خودش ساعت ۱۲ شب موقع خداحافظی و بستن سه متر و نیم بند کفشهایش به لاله خانم گفت. غُر که میزنم مادرم میگوید: «کوتاه بیا، بالاخره آدمیزاد رفت و آمد دارد.»
- همسایهی روبهرویی عشق موزیک دارد. وقتی تازهترین آهنگ خوانندهی مورد علاقهی من را گوش میدهد یا ترانهای میگذارد که من تا حالا نشیندهام و خوشم میآید، دلم میخواهد فلشم را بهش بدهم تا آهنگها را برایم بریزد. اما امان از وقتی که کبکش خروس بخواند و با این جوجهخوانندههای زیرزمینی که افتضاح زدهاند به علم موسیقی و سبک خوانندگی دَم میگیرد. آنقدر کفری میشوم که اگر آنجا باشم دستگاه پخش را روی سرش خرد نکنم، حتما از پنجره به بیرون پرتاب میشود. غُر که میزنم مادرم میگوید: «کوتاه بیا. حالا تو موسیقی دوست داری او شبه موسیقی.»
ته همهی این کوتاه آمدنها هم ختم میشود به لبخند مادر و این جملهاش که «برای همسایهات، همسایه خوبی باش.»
- همسایهی طبقهی تحتانی عشق مهمان دارد. همیشه هم جلوی در خانهشان پر است از کفشهای رنگ به رنگ که تا خود پاگرد طبقهی قبلی جفتجفت ادامه دارند. شانس بیاوری وقتی با کلی بار و بندیل از پلهها بالا میآیی، پایت نرود روی پاشنهی کفش زریجون دوست لاله خانم، زن صاحبخانه و غلت بخوری. زری جون بعد از سی و اندی سال دارد عروس میشود. خودش معتقد است باز شدن بختش به خاطر این کفش خانمیهای خوشگلی است که پوشیده و حدود ۳۰ سانت هم پاشنه دارد. اینها را خودش ساعت ۱۲ شب موقع خداحافظی و بستن سه متر و نیم بند کفشهایش به لاله خانم گفت. غُر که میزنم مادرم میگوید: «کوتاه بیا، بالاخره آدمیزاد رفت و آمد دارد.»
- همسایهی روبهرویی عشق موزیک دارد. وقتی تازهترین آهنگ خوانندهی مورد علاقهی من را گوش میدهد یا ترانهای میگذارد که من تا حالا نشیندهام و خوشم میآید، دلم میخواهد فلشم را بهش بدهم تا آهنگها را برایم بریزد. اما امان از وقتی که کبکش خروس بخواند و با این جوجهخوانندههای زیرزمینی که افتضاح زدهاند به علم موسیقی و سبک خوانندگی دَم میگیرد. آنقدر کفری میشوم که اگر آنجا باشم دستگاه پخش را روی سرش خرد نکنم، حتما از پنجره به بیرون پرتاب میشود. غُر که میزنم مادرم میگوید: «کوتاه بیا. حالا تو موسیقی دوست داری او شبه موسیقی.»
ته همهی این کوتاه آمدنها هم ختم میشود به لبخند مادر و این جملهاش که «برای همسایهات، همسایه خوبی باش.»