شما تنها یک بار سوار اتوبوس می شوید
بین ما مسافرهای عادی عدهای هم هستند که با هوشیاری، فرصت زندگی کردن را برای خودشان و همنوعانشان فراهم میکنند.
تاریخ انتشار:
897 نفر این یادداشت را خواندهاند
1 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
هر روز مسیری را از سر خط سوار اتوبوس میشوم. آدمهای زیادی را میبینم. بعضیها سوار اتوبوس که میشوند همان اولین صندلی خالی مینشینند. بعضیها نگاهی به کل صندلیها میاندازند و فوری انتخاب میکنند. بعضیها هم که عدهشان خیلی کم است آن قدر دستدست میکنند که نفرات بعدی وارد اتوبوس میشوند و حق انتخاب را از آنها میگیرند و حتی شاید توی رودربایستی دیگر جایی هم برای نشستنشان خالی نمانَد. بین نشستهها بعضیها هستند که همان اول کار بیتفاوت سرشان را به جایی تکیه میدهند و میخوابند. بعضیها وسایلشان را جاگیر میکنند و بعد با موبایلشان مشغول میشوند یا کتاب میخوانند یا وسایل کیفشان را مرتب میکنند یا به نقطهای نامعلوم نگاه میکنند و به افکاری نامعلومتر فکر میکنند و خلاصه سرشان شلوغ است. تنها فرقشان با دستهی اول این است که بیدارند وگرنه مثل آنهایی که خوابند اینها هم در لحظهای از دنیا که داخل اتوبوس نشستهاند سیر نمیکنند و فکر و روحشان جای دیگری است.
بعضیها هم هستند که وقتی مینشینند اگر آفتاب نباشد اول پرده را کنار میزنند و اگر سرد نباشد پنجره را باز میکنند و به آدمهای بیرون و منظرهی آنسوی شیشه نگاه میکنند و آنقدر حواسشان هست که اگر مادری با خردسال در آغوش خفتهاش یا بانویی کهنسال یا حتی دانشجویی خسته با هزار کتاب و دفتر و دستک همسفر راهشان بود، تمام قد از جا بلند شوند و صندلیشان را تقدیم کنند.
هر کدام از ما توی هر مسیری که زندگیمان دارد، انگار سوار یک اتوبوس شدهایم. توی این اتوبوسها، بعضی از ما به حداقلها راضی میشویم. بعضیهای دیگرمان سلیقه و فکرمان را برای بهتر استفاده کردن از امکانات و نعمتهای در دسترس به کار میگیریم و متأسفانه بعضیمان هم استاد حیف و میل کردنیم.
حالا اگر از بین کسانی باشیم که فکر و سلیقهشان را به کار گرفتهاند؛ عدهای از ما پس از اینکه به جایی رسیدیم دیگر هیچ تکان و حرکتی به خود نمیدهیم و در سکون زندگی میکنیم و بعد هم وقتی از خواب بیدار میشویم که به ایستگاه مقرر رسیده و باید از اتوبوس پیاده شویم.
بعضیهای دیگرمان آنقدر در اندیشه و فکر فردا فرو رفتهایم که امروزهایمان را فراموش کرده و آنقدر در این اتوبوس خودمان را مشغول خرت و پرتهای همراهمان کردهایم که از اطراف و اطرافیان غافل شده و به کل یادمان رفته که یک ایستگاه پایانی هم در کار است.
و البته در بین ما عدهای هم هستند که با هوشیاری هر لحظه فرصت زندگی کردن را برای خودشان و همنوعانشان فراهم میکنند. به رویدادهایی که در طول راه رخ میدهد میاندیشند ولی فکرشان را در آنها متوقف نمیکنند. وقتی به طبیعت نگاه میکنند یادشان هست که از آن لذت ببرند.
بعضیها هم هستند که وقتی مینشینند اگر آفتاب نباشد اول پرده را کنار میزنند و اگر سرد نباشد پنجره را باز میکنند و به آدمهای بیرون و منظرهی آنسوی شیشه نگاه میکنند و آنقدر حواسشان هست که اگر مادری با خردسال در آغوش خفتهاش یا بانویی کهنسال یا حتی دانشجویی خسته با هزار کتاب و دفتر و دستک همسفر راهشان بود، تمام قد از جا بلند شوند و صندلیشان را تقدیم کنند.
هر کدام از ما توی هر مسیری که زندگیمان دارد، انگار سوار یک اتوبوس شدهایم. توی این اتوبوسها، بعضی از ما به حداقلها راضی میشویم. بعضیهای دیگرمان سلیقه و فکرمان را برای بهتر استفاده کردن از امکانات و نعمتهای در دسترس به کار میگیریم و متأسفانه بعضیمان هم استاد حیف و میل کردنیم.
حالا اگر از بین کسانی باشیم که فکر و سلیقهشان را به کار گرفتهاند؛ عدهای از ما پس از اینکه به جایی رسیدیم دیگر هیچ تکان و حرکتی به خود نمیدهیم و در سکون زندگی میکنیم و بعد هم وقتی از خواب بیدار میشویم که به ایستگاه مقرر رسیده و باید از اتوبوس پیاده شویم.
بعضیهای دیگرمان آنقدر در اندیشه و فکر فردا فرو رفتهایم که امروزهایمان را فراموش کرده و آنقدر در این اتوبوس خودمان را مشغول خرت و پرتهای همراهمان کردهایم که از اطراف و اطرافیان غافل شده و به کل یادمان رفته که یک ایستگاه پایانی هم در کار است.
و البته در بین ما عدهای هم هستند که با هوشیاری هر لحظه فرصت زندگی کردن را برای خودشان و همنوعانشان فراهم میکنند. به رویدادهایی که در طول راه رخ میدهد میاندیشند ولی فکرشان را در آنها متوقف نمیکنند. وقتی به طبیعت نگاه میکنند یادشان هست که از آن لذت ببرند.