همانطور که از میلهی اتوبوس آویزانید لبخند میزنید؟
دلمان پناه کسی را میخواهد که خودش از چیزی گریزان و دربهدر پناهگاه نباشید. پیدایش که میکند، سرخوش میشود.
تاریخ انتشار:
564 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
دل خوش که باشیم، فرقی نمیكند هوا گرم است یا سرد، شب است یا روز، ابر است یا آفتاب، ترافیك یا... همه چیز بهانهای میشود برای شاد بودن آدم. دل خوش که باشیم مشکلات خردتر از این حرفها میشوند كه غم را به دل قرص و محكممان بیاورند.
گاهی به حال خودمان و اطرافیانمان توجه كردهایم؟! یكوقتهایی داریم از گرما كلافه میشویم، اتوبوس شلوغ و جاده ترافیك است و هزار تا مسئله ناراحت كنندهی دیگر دست به دست هم دادند تا سه گره ابرهایمان توی هم برود. كافی است بغل دستی، پایمان را له كند تا به فراخور خلقمان عصبانی یا منزجر یا ... اما ممكن است درست چند قدمیمان یكی ایستاده باشد كه از گرما شُرشُر عرق بریزد و با فشار جمعیت به اینسو و آنسو تاب بخورد اما لبخند از روی لبش محو نشود. حتی هر از چندگاهی به بهانهای سرخوشانه هم بخندد. توی دلمان میگوییم "چه دل خوشی داردها..." و بعد سری به دل ناخوشاحوال خودمان میزنیم. حالش اصلا خوب نیست. حتی اگر اتوبوس شلوغ و راه ترافیك و هوا هم گرم نباشد باز بهانهای برای سرخوشانه خندیدن نداریم.
انگار همه چیز برای دقدادن ما دست به دست هم داده. غافل از اینکه دل خوش نداریم که همه چیز ناخوش به نظر میرسد. حال دلمان خوب نیست و با ماشین شخصی، خانهی بزرگ و ثروت زیاد هم خوش نمیشود. اصلش این است كه دل باید قرص باشد به جایی. بند باشد به كسی. پر باشد از حضور چیزی. شاد باشد از داشتن چیزی. چون وقتی میترسیم، دلمان كسی را میخواهد كه هیچ وقت نترسد. وقتی ناتوانیم دلمان پشتیبانی كسی را میخواهد كه هیج وقت ناتوان نباشد. وقتی گریزانیم دلمان پناه كسی را میخواهد كه از هیچ چیز گریزان نیست. وقتی درماندهایم دلمان كسی را میخواهد كه هیچ چیز و هیچ كس درماندهاش نكند.
این نترس توانمند درمانگر، درست نشسته است توی دلمان و تمام وقتهایی كه میترسیم و گریزانیم و ناتوانیم و درمانده، چشم دوخته تا یادش کنیم شاد باشیم به حضورش و لبخند بزنیم با داشتنش. تا هرچیزی بهانهای باشد برای آمدن لبخند به لبمان. تا دلمان قرص شود به جایی. بند شود به كسی. پر شود از حضور چیزی. شاد باشد از داشتن چیزی. چون او قبل و بعد از همه چیز است. او فوق همهی قدرت هاست. او خود لبخند است. فقط گاهی باید ذکر بگیریم یا رفیق من لا رفیق له... یا رفیق من لا رفیق له... یا رفیق من لا رفیق له.
گاهی به حال خودمان و اطرافیانمان توجه كردهایم؟! یكوقتهایی داریم از گرما كلافه میشویم، اتوبوس شلوغ و جاده ترافیك است و هزار تا مسئله ناراحت كنندهی دیگر دست به دست هم دادند تا سه گره ابرهایمان توی هم برود. كافی است بغل دستی، پایمان را له كند تا به فراخور خلقمان عصبانی یا منزجر یا ... اما ممكن است درست چند قدمیمان یكی ایستاده باشد كه از گرما شُرشُر عرق بریزد و با فشار جمعیت به اینسو و آنسو تاب بخورد اما لبخند از روی لبش محو نشود. حتی هر از چندگاهی به بهانهای سرخوشانه هم بخندد. توی دلمان میگوییم "چه دل خوشی داردها..." و بعد سری به دل ناخوشاحوال خودمان میزنیم. حالش اصلا خوب نیست. حتی اگر اتوبوس شلوغ و راه ترافیك و هوا هم گرم نباشد باز بهانهای برای سرخوشانه خندیدن نداریم.
انگار همه چیز برای دقدادن ما دست به دست هم داده. غافل از اینکه دل خوش نداریم که همه چیز ناخوش به نظر میرسد. حال دلمان خوب نیست و با ماشین شخصی، خانهی بزرگ و ثروت زیاد هم خوش نمیشود. اصلش این است كه دل باید قرص باشد به جایی. بند باشد به كسی. پر باشد از حضور چیزی. شاد باشد از داشتن چیزی. چون وقتی میترسیم، دلمان كسی را میخواهد كه هیچ وقت نترسد. وقتی ناتوانیم دلمان پشتیبانی كسی را میخواهد كه هیج وقت ناتوان نباشد. وقتی گریزانیم دلمان پناه كسی را میخواهد كه از هیچ چیز گریزان نیست. وقتی درماندهایم دلمان كسی را میخواهد كه هیچ چیز و هیچ كس درماندهاش نكند.
این نترس توانمند درمانگر، درست نشسته است توی دلمان و تمام وقتهایی كه میترسیم و گریزانیم و ناتوانیم و درمانده، چشم دوخته تا یادش کنیم شاد باشیم به حضورش و لبخند بزنیم با داشتنش. تا هرچیزی بهانهای باشد برای آمدن لبخند به لبمان. تا دلمان قرص شود به جایی. بند شود به كسی. پر شود از حضور چیزی. شاد باشد از داشتن چیزی. چون او قبل و بعد از همه چیز است. او فوق همهی قدرت هاست. او خود لبخند است. فقط گاهی باید ذکر بگیریم یا رفیق من لا رفیق له... یا رفیق من لا رفیق له... یا رفیق من لا رفیق له.