حرفهایتان را به در بگویید
بیهنری است که حرف را مخصوصا اگر تلخ باشد لای صدجور کنایهی شیرین نپیچانی! تو و مخاطبت عادت به غیر این ندارید.
تاریخ انتشار:
513 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
میخواهید حرفی بزنید؟ بفرمائید. اما خواهش میکنم قبل از اینکه زیادی احساس راحتی کنید، توجه داشته باشید که حرفتان را یک جوری بزنید که کسی نفهمد دقیقا چی میخواهید بگویید!
منظورم این است که جوری حرفتان را بزنید که حرفتان را زده باشید اما نه آنقدر روشن که کسی سر دربیاورد منظورتان چیست. مخصوصاً مخاطب اصلی حرف شما که اصلاً نباید بو ببرد!
خیلی ساده است. اصلاً برایش ضربالمثل هم داریم: «به در بگویید که دیوار بشنود.» اگر نمیتوانید، بهتر است چیزی نگویید. لطفاً کمی رند باشید و خیالتان راحت باشد بالاخره یکروزی کسی این حرفهای نه چندان روشن شما را درک خواهد کرد و تازه همین الان هم هستند اهل بخیهای که قدر این جان فرسودن شما را بدانند.
میدانید، یکی از مصائب همهی ما این است که در میانمان گویا هیچ کس، صاحب هر مرام و مسلک و شخصیتی که باشد یا نباشد، از حرف سر راست و رک خوشش نمیآید؛ نه از گفتنش و نه از شنیدنش. همهی آنها که حرفی برای گفتن یا نوشتن دارند، ترجیح میدهند حرف اصلیشان را وقتی تحویل شنونده یا خواننده بدهند که آن را زیر هزارجور گوشه و کنایه دفن کرده باشند و خیالشان راحت شده باشد که به تریج قبای کسی (که از قضا معمولاً همان مخاطب اصلی حرف هم است) برنخواهد خورد. مخاطبها هم ناچار مدتها تلاش کنند تا کمکم یاد بگیرند که چطور نکتهی اصلی را از زیر یک خروار نکته انحرافی بیرون بکشند.
اینطوری است که همهی ما،گوینده باشیم یا شنونده، برای فهماندن یا فهمیدن حرفی، متنی، نوشتهای یا چیزی، محتاج یک دفترچه کشف کد و رمز هستیم! برای حرفهای پیچیده بلکه برای درک یا نقل حتی سادهترین حرفها، حتماً همه باید اهل همه رقم زیرآبی رفتن باشیم. این شاید خیلی هم بد نباشد یا همیشه هم آزار ندهد اما وقتی این اوضاع به هر دلیلی (معمولاً سیاست) تبدیل به یک موضوع خیلی عادی شود، خیلی بد است.
عجیب نیست؟! خیلی از ما با خودمان و با دنیای اطرافمان تعارف داریم و کار به جایی رسیده که دسته جمعی در لفافه حرف زدن را رسماً هنر یک گوینده یا یک نویسنده میدانیم.
منظورم این است که جوری حرفتان را بزنید که حرفتان را زده باشید اما نه آنقدر روشن که کسی سر دربیاورد منظورتان چیست. مخصوصاً مخاطب اصلی حرف شما که اصلاً نباید بو ببرد!
خیلی ساده است. اصلاً برایش ضربالمثل هم داریم: «به در بگویید که دیوار بشنود.» اگر نمیتوانید، بهتر است چیزی نگویید. لطفاً کمی رند باشید و خیالتان راحت باشد بالاخره یکروزی کسی این حرفهای نه چندان روشن شما را درک خواهد کرد و تازه همین الان هم هستند اهل بخیهای که قدر این جان فرسودن شما را بدانند.
میدانید، یکی از مصائب همهی ما این است که در میانمان گویا هیچ کس، صاحب هر مرام و مسلک و شخصیتی که باشد یا نباشد، از حرف سر راست و رک خوشش نمیآید؛ نه از گفتنش و نه از شنیدنش. همهی آنها که حرفی برای گفتن یا نوشتن دارند، ترجیح میدهند حرف اصلیشان را وقتی تحویل شنونده یا خواننده بدهند که آن را زیر هزارجور گوشه و کنایه دفن کرده باشند و خیالشان راحت شده باشد که به تریج قبای کسی (که از قضا معمولاً همان مخاطب اصلی حرف هم است) برنخواهد خورد. مخاطبها هم ناچار مدتها تلاش کنند تا کمکم یاد بگیرند که چطور نکتهی اصلی را از زیر یک خروار نکته انحرافی بیرون بکشند.
اینطوری است که همهی ما،گوینده باشیم یا شنونده، برای فهماندن یا فهمیدن حرفی، متنی، نوشتهای یا چیزی، محتاج یک دفترچه کشف کد و رمز هستیم! برای حرفهای پیچیده بلکه برای درک یا نقل حتی سادهترین حرفها، حتماً همه باید اهل همه رقم زیرآبی رفتن باشیم. این شاید خیلی هم بد نباشد یا همیشه هم آزار ندهد اما وقتی این اوضاع به هر دلیلی (معمولاً سیاست) تبدیل به یک موضوع خیلی عادی شود، خیلی بد است.
عجیب نیست؟! خیلی از ما با خودمان و با دنیای اطرافمان تعارف داریم و کار به جایی رسیده که دسته جمعی در لفافه حرف زدن را رسماً هنر یک گوینده یا یک نویسنده میدانیم.