دوست دارم دوستم نباشی
وقتی در مورد آدمی نمیخواهی حقیقت را بفهمی، عین کسی میشوی که توی گوشش را پنبه گذاشته و آنوقت تنها میمانی.
تاریخ انتشار:
730 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
"درست مثل این است که آدمی توی گوشهایش پنبه بگذارد، چشمهایش را ببندد، تمام راههای ارتباطیاش را قطع کند و بی آنکه چیزی بفهمد و حس و لمس کند بخواهد راه بیفتد. صرفا تصمیم گرفته باشد که راه بیفتد و برود. بعد هرچقدر هم بخواهند کمکش کنند بی فایده باشد، به حرفهای دیگران گوش نکند و پا بگذارد توی مسیری که انتخاب کرده، با همان حالتی که انتخاب کرده. بی آن که ببیند، دیده باشد، بشنود، شنیده باشد، لمس کند، لمس کرده باشد، بداند، دانسته باشد، مطمئن شود، مطمئن شده باشد. چنین آدمی هستی حالا، میخواهی باور کن، میخواهی نه"
اینها را دوستی برایم نوشته بود. آن روزی که فهمید دیگر قرار نیست تلفنش را جواب دهم، همدیگر را ببینیم، غریبه باشیم دیگر و راستش را بخواهید اعتنا نکردم، آنقدری شنیده بودم که نیازی به حرفهای او نباشد، آنقدری میدانستم که بخواهم تصمیم بگیرم. حالا عجول بودم یا نه، بچگی کردم یا نه، را کاری ندارم. تصمیمم را گرفته بودم دیگر. خب حتما میتوانید حدس بزنید که بعد از مدتی متوجه شدم حق با او بوده، و خب بازهم حتما میتوانید حدس بزنید که دیر شده بوده دیگر، که همیشه برای پشیمانی و جبران وقت نیست.
"وقتی صرفا به خاطر شک از کسی دلخور میشوی و حکم میدهی و قطع رابطه میکنی و خلاصه خودت میبری و خودت میدوزی، هیچ فرقی با چنین آدمی نداری. که همینطور یک مسیر را انتخاب میکند و میرود. نه درست میداند چه شده، نه میخواهد بداند، نه خودش دیده چه شده، نه میخواهد ببیند، نه مطمئن است و نه میخواهد مطمئن شود. اینطوری به کجا میخواهی برسی؟ مقصد اینطور رفتن معلوم است دوست من."
نامهاش را دادهام به دخترم که بخواند. که با دوستش قهر کرده چون "فکر میکند" دوستش در مواردی صادق نبوده. حالا دخترم دارد چایش را میخورد و نامه را میخواند.
اینها را دوستی برایم نوشته بود. آن روزی که فهمید دیگر قرار نیست تلفنش را جواب دهم، همدیگر را ببینیم، غریبه باشیم دیگر و راستش را بخواهید اعتنا نکردم، آنقدری شنیده بودم که نیازی به حرفهای او نباشد، آنقدری میدانستم که بخواهم تصمیم بگیرم. حالا عجول بودم یا نه، بچگی کردم یا نه، را کاری ندارم. تصمیمم را گرفته بودم دیگر. خب حتما میتوانید حدس بزنید که بعد از مدتی متوجه شدم حق با او بوده، و خب بازهم حتما میتوانید حدس بزنید که دیر شده بوده دیگر، که همیشه برای پشیمانی و جبران وقت نیست.
"وقتی صرفا به خاطر شک از کسی دلخور میشوی و حکم میدهی و قطع رابطه میکنی و خلاصه خودت میبری و خودت میدوزی، هیچ فرقی با چنین آدمی نداری. که همینطور یک مسیر را انتخاب میکند و میرود. نه درست میداند چه شده، نه میخواهد بداند، نه خودش دیده چه شده، نه میخواهد ببیند، نه مطمئن است و نه میخواهد مطمئن شود. اینطوری به کجا میخواهی برسی؟ مقصد اینطور رفتن معلوم است دوست من."
نامهاش را دادهام به دخترم که بخواند. که با دوستش قهر کرده چون "فکر میکند" دوستش در مواردی صادق نبوده. حالا دخترم دارد چایش را میخورد و نامه را میخواند.