عمیقتر عشق بورزید
ایمان هم چون عشق، شجاعت و دلاوری میخواهد. باید به خود نهیب زد و گفت که من ایمان دارم. آن وقت کارها درست می شود.
تاریخ انتشار:
593 نفر این یادداشت را خواندهاند
1 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
ماکسیم گورکی در یادداشتهایی که دربارهی تولستوی دارد چنین میگوید:
روزی آفتابی من و تولستوی و سولر گرد هم نشسته و گرم صحبت بودیم. ناگهان تولستوی رو به من کرده پرسید:
- شما چرا به خدا ایمان ندارید؟
- تولستوی عزیز، چون فکر میکنم که اصلاً ایمانی وجود نداد.
- نه، درست نیست. شما آدم با ایمانی هستید. نمیشود بدون خدا زندگی کرد. خیلی زود حس خواهید کرد که تنها از سر لجبازی ایمان نمیآورید. از سر آزردگی است؛ آزردگی از اینکه چرا دنیا چنین است.
هستند کسانی که زنی را بینهات دوست دارند، اما نمیخواهند احساس خود را بیان کنند، چون میترسند که او درکشان نکند. به علاوه شجاعت ابراز عشق را هم ندارند.
ایمان هم چون عشق، شجاعت و دلاوری میخواهد. باید به خود نهیب زد و گفت که من ایمان دارم. آن وقت تمامی کارها درست می شود. همه چیز چنان به نظر میرسد که میخواستید. همه جا روشن و دوستداشتنی میشود. ایمان همان عشق آتشین و ژرف است؛ باید ژرفتر عشق ورزید تا عشق به ایمان بدل شود. کسی که ایمان ندارد، آوارهی کوی و برزن است. شما با ایمان چشم به جهان گشودهاید. درست نیست که از راه راست منحرف شوید. هربار که از زیبایی سخن میگویید از خود بپرسید که زیبایی چیست؟ و این پاسخ را بشنوید که برترین و کاملترین و زیباترین، همان خدا است.
تولستوی پس از مکثی کوتاه ادامه داد:
- بعضیها به خدا ایمان دارند، اما شرم میکنند که در برابر خداشناسان به این نکته اعتراف کنند. هر کس که در پی اندیشیدن صرف باشد، مشکل بتواند به خدا ایمان آورد.
سپس آهی کشید:
- من دربارهی روحم فقط یک چیز میدانم و آن این که میخواهد به خدا نزدیک باشد. اما خدا چیست؟ خدا آن است که روح من ذرهای از وجود اوست.
روزی آفتابی من و تولستوی و سولر گرد هم نشسته و گرم صحبت بودیم. ناگهان تولستوی رو به من کرده پرسید:
- شما چرا به خدا ایمان ندارید؟
- تولستوی عزیز، چون فکر میکنم که اصلاً ایمانی وجود نداد.
- نه، درست نیست. شما آدم با ایمانی هستید. نمیشود بدون خدا زندگی کرد. خیلی زود حس خواهید کرد که تنها از سر لجبازی ایمان نمیآورید. از سر آزردگی است؛ آزردگی از اینکه چرا دنیا چنین است.
هستند کسانی که زنی را بینهات دوست دارند، اما نمیخواهند احساس خود را بیان کنند، چون میترسند که او درکشان نکند. به علاوه شجاعت ابراز عشق را هم ندارند.
ایمان هم چون عشق، شجاعت و دلاوری میخواهد. باید به خود نهیب زد و گفت که من ایمان دارم. آن وقت تمامی کارها درست می شود. همه چیز چنان به نظر میرسد که میخواستید. همه جا روشن و دوستداشتنی میشود. ایمان همان عشق آتشین و ژرف است؛ باید ژرفتر عشق ورزید تا عشق به ایمان بدل شود. کسی که ایمان ندارد، آوارهی کوی و برزن است. شما با ایمان چشم به جهان گشودهاید. درست نیست که از راه راست منحرف شوید. هربار که از زیبایی سخن میگویید از خود بپرسید که زیبایی چیست؟ و این پاسخ را بشنوید که برترین و کاملترین و زیباترین، همان خدا است.
تولستوی پس از مکثی کوتاه ادامه داد:
- بعضیها به خدا ایمان دارند، اما شرم میکنند که در برابر خداشناسان به این نکته اعتراف کنند. هر کس که در پی اندیشیدن صرف باشد، مشکل بتواند به خدا ایمان آورد.
سپس آهی کشید:
- من دربارهی روحم فقط یک چیز میدانم و آن این که میخواهد به خدا نزدیک باشد. اما خدا چیست؟ خدا آن است که روح من ذرهای از وجود اوست.