امیدهای ناامید

امیدهای ناامید

تا وقتی از دست و پا و فک و دهن نیافتاده بودم هم مرتب می‌گفتم خدا آن دنیا هوای بنده‌اش را دارد.
نویسنده: لیلا باقری
تاریخ انتشار:
639 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
تا به حال هیچ وقت متوجه نشده بودم گوشه‌ی سمت راست در ِ بزرگی که سراسر شیشه است و از پذیرایی خانه رو به بهارخواب باز می‌شود، یک پنجره‌ی کوچک است با یک چفت قدیمی که امکان باز شدنش را فراهم می‌کند! اصلا به کارم نیامده بود. همیشه در به این بزرگی بود که باز بشود و برای جریان‌گرفتن هوای تازه هم دو تا پنجره کنارش کفایت می‌کرد. اما امروز متوجه‌اش شدم! از صبح پنجره نیم‌باز است و یک آدمی از آن نیمه‌ی باز می‌رود و می‌آید. چشم ازش برنداشتم؛ همین‌جور خیره ماندم به این درز باز و آدمی که با آن هیبت از آنجا وارد می‌شود، چرخی می‌خورد، نگاهی به‌م می‌اندازد و دوباره از همان درز می‌رود.

می‌خواهم با اشاره به پسر بزرگم حالی کنم درز پنجره را ببندد اما متوجه نمی‌شود. عوضش می‌آید و بالش و پشتی را از پشتم برمی‌دارد و جایم را تخت می‌کند تا نفسم راحت‌تر بالا بیاید، جانم هم! این برداشتن بالش، آب و جارو کردن حیاط، رفتن و آمدن‌ها و جنب‌و‌جوش‌ها بوی مردن می‌دهد. هیمن یک دقیقه پیش دختر کوچکم آمد و نشست پایین رخت‌خوابم، دوتا پایم را آرام گرفت توی دست‌هاش و کلی هق زد و از خدا خواست راحت، راحتم کند. طلب مغفرت می‌کرد برایم. یک التماس‌هایی هم داشت که از آتش احتمالی دور باشم. بعد از چند دقیقه چشم انداخت توی صورتم و اخمم را که دید، قربانم رفت و پاشد که برود.

فکر می‌کرد گوش‌هایم سنگین است و نمی‌شنوم. البته باید هم بدون سمعک نشنوم اما از صبح با اینکه سمعک ندارم خوب می‌شنوم، حتی صدای پای این آدمی که از آن درز می‌آید، لختی من را می‌پاید و می‌رود. دختره پای من را گرفته توی دستش و با اضطراب هی خدا را به بزرگی‌و عزت و جلالش قسم می‌دهد که به پدر بی‌نماز و روزه‌اش رحم کند. چشم‌سفید! به خدا می‌گوید: "حالا درست است بابای من توی کار آخرت نبود اما آدم خوبی بود" !حیف که زبانم از جنبیدن افتاده تا دوتا به‌ش بگویم و حالی‌اش کنم خدا ارحم‌الراحمین‌تر از این حرف‌هاست که تو داری از ترسش این‌جوری زار می‌زنی! خدای به آن بزرگی با آن‌همه بهشت و قدرت و شوکت و عظمت، یعنی دومتر جای خوب ندارد که به من بدهد؟ بعدم حالا کی گفته قرار است بمیرم؟ فقط یک كم نفسم بالا نمی‌آید!

تا وقتی از دست و پا و فک و دهن نیافتاده بودم هم مرتب می‌گفتم خدا آن دنیا هوای بنده‌اش را دارد. خودش هم راضی نیست آن‌قدر بنده‌اش از او بترسد. اما بگی نگی این آدم با این هیبتش از درز این پنجره که وارد می‌شود و لختی نگاهم می‌کند، دلم هُری می‌ریزد. ضعف می‌کنم، نفسم به شماره می‌افتد، چشمان  خسته و گودافتاده‌ام گرد می‌شود. می‌ترسم کمی از مرگ که شاید آمده، از اینکه یک عمر با خیال راحت گفتم ارحم‌الراحمین است و این پنجره‌ای که گوشه‌ی سمت راست در ِ بزرگی که سراسر شیشه است و از پذیرایی خانه رو به بهارخواب باز می‌شود را ندیده بودم.

الامام على‌علیه‌السّلام: لا تكن ممّن يرجو الآخرة بغير عمل.

از كسانى مباش كه بى‏عمل اميد به آخرت دارند.

(الحياه، ترجمه احمد آرام، ج‏۱، ص۷۲۹)


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: