رفیق ناباب طلبکار...!
شاید الآن وقتش شده باشد که صورتمان را شطرنجی کنیم و از خودمان گزارش بگیریم که: «چه طور این قدر خوابآلود شدی؟»
تاریخ انتشار:
661 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
ازشان که بپرسی "چه طور معتاد شدی؟" معمولاً اولش میگویند: "من معتاد نیستم، هروقت بخواهم نمیکشم." یا پس از پذیرش اتهام، طی پاسخی کلیشهای میگویند: "دوست ناباب آقا! و همهاش از رفاقت شروع شد و..." از این دست حرفها. عدهی خیلی کمی هم میمانند برای خانهی آخر؛ که: "یک بار مصرف کردم و مزهاش ماند زیر زبانم." و لابد سری به تأسف تکان دادن.
وقتی میبینم بعضیهایمان یک چیز خونمان کم است اگر صبحها سر ساعت معین بیدار نشویم یا اگر عصرها استراحت نکنیم، میترسم. جدی میترسم از همین خوابی که وابستهمان میکند و میبرد تا هرجایی که خودمان پا دهیم. البته تنها تا مدتی میتوانیم به خودمان دلگرمی بدهیم که، هروقت بخواهیم بیداریم. کافی است چند ماه یا چند هفته این روال ادامه پیدا کند تا با چشمهای خودمان ببینیم چطور در ساعات معین دستانمان در مقابل خواب به علامت تسلیم بالا میروند. مرحلهی بعد، راه افتادن دنبال جایی است که یک بالش داشته باشد. گرچه کمکم جای خواب هم مهم نخواهد بود. بالش که دیگر فدای سرت! دیگر استاد «نشستهخوابیدن» شده ایم و حتی میتوانیم ایستاده به خواب عمیق برویم!
حالا مثل همانهایی که میدانند با داشتن اعتیاد باید دور خیلی از دوستیها و دوستداشتنیها را خط کشید ولی به کار خود ادامه میدهند، ما هم طلبکار بزرگی به نام "خواب" داریم و با اینکه میدانیم اگر بخوابیم، درس و کار و قول و قرارهایمان همه روی زمین میمانند، میزنیم به دندهی بیخیالی و ... خلاص!
شاید الآن وقتش شده باشد که صورتمان را شطرنجی کنیم و از خودمان گزارش بگیریم که: «چه طور این قدر خوابآلود شدی؟» سپس در حالی که پلکهایمان روی هم میافتند، جواب دهیم: «من هر وقت بخواهم بیدارم!»
وقتی میبینم بعضیهایمان یک چیز خونمان کم است اگر صبحها سر ساعت معین بیدار نشویم یا اگر عصرها استراحت نکنیم، میترسم. جدی میترسم از همین خوابی که وابستهمان میکند و میبرد تا هرجایی که خودمان پا دهیم. البته تنها تا مدتی میتوانیم به خودمان دلگرمی بدهیم که، هروقت بخواهیم بیداریم. کافی است چند ماه یا چند هفته این روال ادامه پیدا کند تا با چشمهای خودمان ببینیم چطور در ساعات معین دستانمان در مقابل خواب به علامت تسلیم بالا میروند. مرحلهی بعد، راه افتادن دنبال جایی است که یک بالش داشته باشد. گرچه کمکم جای خواب هم مهم نخواهد بود. بالش که دیگر فدای سرت! دیگر استاد «نشستهخوابیدن» شده ایم و حتی میتوانیم ایستاده به خواب عمیق برویم!
حالا مثل همانهایی که میدانند با داشتن اعتیاد باید دور خیلی از دوستیها و دوستداشتنیها را خط کشید ولی به کار خود ادامه میدهند، ما هم طلبکار بزرگی به نام "خواب" داریم و با اینکه میدانیم اگر بخوابیم، درس و کار و قول و قرارهایمان همه روی زمین میمانند، میزنیم به دندهی بیخیالی و ... خلاص!
شاید الآن وقتش شده باشد که صورتمان را شطرنجی کنیم و از خودمان گزارش بگیریم که: «چه طور این قدر خوابآلود شدی؟» سپس در حالی که پلکهایمان روی هم میافتند، جواب دهیم: «من هر وقت بخواهم بیدارم!»