گلدانی در شمایل کفش
کفش خاکی یک معنی دارد و آن هم اینکه تو اهل راه رفتنی. اصلاً گیریم گلی هم شد. این یعنی تو خیلی خیلی اهل راه رفتنی.
تاریخ انتشار:
811 نفر این یادداشت را خواندهاند
1 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
کفشهایش را گذاشته بود کنج اتاق و مدام نگاهشان میکرد. مطمئنم توی ذهنش فکر میکرد که خدا زیباتر از این کفشها خلق نکرده و لابد برای همین هم بود که یک سال تمام – درست از بهمن پارسال که خریده بودشان – همانجا گوشهی اتاق توی جعبهی کفش شیکی، که مارک کفش را هم رویش داشت، نگهش داشته بود و حتی یک بار هم بیرون از خانه پایشان نکرده بود. هر کس ازش میپرسید که اینهمه زل زدن و نگاه کردن به این کفش کافی نیست؟! جوابش یکی بود: "نه." زیر بار پوشیدن کفشها نمیرفت و مدام میگفت دوست ندارد کفشش خاکی شود یا کسی به اشتباه پایش را روی کفشی که آنقدر دوستش دارد، بگذارد.
مامان میگفت: "مجسمه که نیست آخه؛ محض زیبایی گذاشتیش گوشهی طاقچه که چی بشه؟! کاربردش چیز دیگهایه. با کفش راه میرن، توش گل، سبز نمیکنند که!" گوشش بدهکار نبود که نبود؛ نمیخواست خطی به کفشش بیفتد. بابا میگفت: "واکس رو برای همین وقتا گذاشتنا!؟ اینهمه پول دادی بالاش که بهش زل بزنی دختر؟ عوض این کارا ازش استفاده کن تا هم خودت کیفش رو ببری هم کارکرد اختراعای بنی آدم دستت بیاد." (این تکهی آخر را در حالی میگفت که نگاهش را به واکس میدوخت و لحنش طرحی از کنایه به خود میگرفت.)
اما باز هم فایده نداشت. کفش هنوز گوشه اتاق بود که مبادا خاکی شود. دلم میخواست یک روز کلهی صبح برشان دارم و بزنم بیرون و حسابی با کفشها پیادهروی کنم. خدایی، خیلی قشنگ بودند. دلم میخواست از تجریش تا میدان راه آهن را با این کتانیهای کمنظیرِ مشکیرنگ گز کنم و بعد هم که خاکی شدند بیاورم جلوی روی خواهرم - که مطمئناً قدر این کفشها را نمیدانست - یک دست واکس تمیز بکشم رویشان، و دوباره از نو بپوشمشان.
مامان و بابا خیلی حرفها زدهاند که به گوشش نرفته اما دلم میخواهد بهش بگویم: "کفش خاکی یک معنی دارد و آن هم اینکه تو اهل راه رفتنی. اصلاً گیریم گلی هم شد. بهتر! این یعنی تو خیلی خیلی اهل راه رفتنی. تمیز کردنش هم فقط کارِ یک واکس است. یا نه! حتی فکر کن جفت پا بروی توی گل. این یعنی تو گاهی اهل پریدن هم میشوی. فوقش مجبوری کتانیها را بگیری زیر شیر آب تا تمیز شوند. همهی اینها خیلی بهتر از این است که یکجا بنشینی و جُم نخوری که مبادا خاکی شوی. من یکی که دلم میخواهد کفشهایم همیشه لااقل یه کم هم که شده، خاکی باشند."
مامان میگفت: "مجسمه که نیست آخه؛ محض زیبایی گذاشتیش گوشهی طاقچه که چی بشه؟! کاربردش چیز دیگهایه. با کفش راه میرن، توش گل، سبز نمیکنند که!" گوشش بدهکار نبود که نبود؛ نمیخواست خطی به کفشش بیفتد. بابا میگفت: "واکس رو برای همین وقتا گذاشتنا!؟ اینهمه پول دادی بالاش که بهش زل بزنی دختر؟ عوض این کارا ازش استفاده کن تا هم خودت کیفش رو ببری هم کارکرد اختراعای بنی آدم دستت بیاد." (این تکهی آخر را در حالی میگفت که نگاهش را به واکس میدوخت و لحنش طرحی از کنایه به خود میگرفت.)
اما باز هم فایده نداشت. کفش هنوز گوشه اتاق بود که مبادا خاکی شود. دلم میخواست یک روز کلهی صبح برشان دارم و بزنم بیرون و حسابی با کفشها پیادهروی کنم. خدایی، خیلی قشنگ بودند. دلم میخواست از تجریش تا میدان راه آهن را با این کتانیهای کمنظیرِ مشکیرنگ گز کنم و بعد هم که خاکی شدند بیاورم جلوی روی خواهرم - که مطمئناً قدر این کفشها را نمیدانست - یک دست واکس تمیز بکشم رویشان، و دوباره از نو بپوشمشان.
مامان و بابا خیلی حرفها زدهاند که به گوشش نرفته اما دلم میخواهد بهش بگویم: "کفش خاکی یک معنی دارد و آن هم اینکه تو اهل راه رفتنی. اصلاً گیریم گلی هم شد. بهتر! این یعنی تو خیلی خیلی اهل راه رفتنی. تمیز کردنش هم فقط کارِ یک واکس است. یا نه! حتی فکر کن جفت پا بروی توی گل. این یعنی تو گاهی اهل پریدن هم میشوی. فوقش مجبوری کتانیها را بگیری زیر شیر آب تا تمیز شوند. همهی اینها خیلی بهتر از این است که یکجا بنشینی و جُم نخوری که مبادا خاکی شوی. من یکی که دلم میخواهد کفشهایم همیشه لااقل یه کم هم که شده، خاکی باشند."