من و تو نویسندهایم
من فکر میکنم همهی آدمها در تمام عمرشان حداقل یک رمان مینویسند.
تاریخ انتشار:
443 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
من معتقدم ارزش برخی چیزها خیلی زیاد است. البته این فقط اعتقاد من نیست. اعتقاد خیلیهای دیگر هم هست. آنقدر که آن بعضی چیزها را میگذارند در موزه تا همه بروند و آنها را ببینند. یکی از این چیزهای با ارزش نسخه خطی یک کتاب است؛ یعنی همان نسخهای که نویسنده خودش، با خط خودش آن را نوشته و این خیلی ارزش دارد. ارزشش به خاطر خط خوش نویسنده نیست؛ بلکه ارزش دارد چون نویسنده حرفی برای گفتن داشته. حرفی که ارزش ماندگار شدن دارد. و این نسخه "همان حرف" است؛ بدون یک کلمه کم و زیاد.
حتی اگر نوشتهی نویسنده آنقدر قدیمی نباشد که در موزه جا خوش کرده باشد، دستنویسهای خود نویسنده ارزش دیگری دارد تا چاپ اول. با اینهمه چاپ اول باز هم صفای دیگری دارد؛ آنقدری که خیلیها دنبال این هستند که وقتی میخواهند کتاب گرانسنگی را بخرند حتماً چاپ اولش نصیبشان شود پیش از اینکه تصحیح و اضافات این صاحبنظر و آن منتقد دستش به کتاب برسد. چاپ اول، لبّ کلام نویسنده است، فوقش با کمی بالا و پایین ویرایشی انتشارات. تا چاپ اول نباشد، چاپهای دوم و سوم و هفتادم و هشتادم معنی ندارد. شاید تیراژ کتاب و دفعات تجدید چاپش نشان از اهمیت نوشتههای توی کتاب نداشته باشد، اما نمیشود که این وزنه را خیلی هم نامرتبط با هم دانست. هر دفعه که کتاب چاپ میشود یک سری از ایرادات نگارشی و ویرایشی آن رفع میشود و اگر کتاب علمی باشد، نویسنده سعی میکند کتابش را بهروز کند و همگام با زمان مطالب را پیش ببرد. حالا یا با اضافهکردن بخش ضمائم و یا با افزودن یک فصل دیگر. و همین چیزهاست که چاپهای بعدی را هم دلچسب میکند.
از این قصه که فاصله بگیریم ارزشگذاریها هم متفاوت میشود. نسخههای کپی کتابها، دیگر نه جایشان توی قفسههای شیک کتابخانهها و کتابفروشیهاست و نه از این حذف و اضافات سودمند بهرهای دارند، و نه حتی ردی از حیات و نشاط نویسندهی اثر را با خود حمل میکنند. نسخههای کپی کتابها محکومند به اینکه گوشهی پیادهروهای خیابانهای پایتخت خاک بخورند تا شاید کسی فریب بخورد که این نسخه خیلی قدیمی است و آنوقت دست در جیب کند تا یکیاش را داشته باشد. نسخههای کپی کتابها حتی گاهی پس و پیش صحافی شدهاند؛ آنقدر که نه مفهوم نویسنده را میرسانند و نه حتی مفهوم دیگری را! انگار صفحههای پراکندهای هستند که هیچکس ارزشی برای خواندنشان قائل نیست.
جالب اینجاست که این وسط یک عده از همین نسخههای بدون سر و ته، یادداشت هم برمیدارند و به اسم یک کتاب مجزا منتشرش میکنند؛ گزیدههای فلان نویسندهی ایرانی و جملات قصار بهمان نویسندهی خارجی که توی همه کتابفروشیهای شهر پیدا میشوند؛ گزیدههایی که دیگر معلوم نیست مقدمه و موخره حرفشان چه بوده. جملات به ظاهر قشنگی که شاید هزاربار با آنچه ما از آنها فهمیدهایم فرق داشته باشند.
بعضی کتابها هم هیچوقت مجوز چاپ نمیگیرند بس که بیمحتوا هستند. البته نمیشود اینکه کتابی جواز نشر نگرفته است را دلیل بر بد بودن آن دانست؛ اما هنر نویسنده این است که متنی از خود به یادگار بگذارد که هم ارزش نشر داشته باشد و هم هنر منتشر شدن.
من فکر میکنم همهی آدمها در تمام عمرشان حداقل یک رمان مینویسند. کاش یک نسخه خطی از رمان زندگی همهی آدمها توی موزه جهان باقی بماند. و این یک معنا دارد؛ این که آدمها "خوب نوشتن" را یاد گرفتهاند.
حتی اگر نوشتهی نویسنده آنقدر قدیمی نباشد که در موزه جا خوش کرده باشد، دستنویسهای خود نویسنده ارزش دیگری دارد تا چاپ اول. با اینهمه چاپ اول باز هم صفای دیگری دارد؛ آنقدری که خیلیها دنبال این هستند که وقتی میخواهند کتاب گرانسنگی را بخرند حتماً چاپ اولش نصیبشان شود پیش از اینکه تصحیح و اضافات این صاحبنظر و آن منتقد دستش به کتاب برسد. چاپ اول، لبّ کلام نویسنده است، فوقش با کمی بالا و پایین ویرایشی انتشارات. تا چاپ اول نباشد، چاپهای دوم و سوم و هفتادم و هشتادم معنی ندارد. شاید تیراژ کتاب و دفعات تجدید چاپش نشان از اهمیت نوشتههای توی کتاب نداشته باشد، اما نمیشود که این وزنه را خیلی هم نامرتبط با هم دانست. هر دفعه که کتاب چاپ میشود یک سری از ایرادات نگارشی و ویرایشی آن رفع میشود و اگر کتاب علمی باشد، نویسنده سعی میکند کتابش را بهروز کند و همگام با زمان مطالب را پیش ببرد. حالا یا با اضافهکردن بخش ضمائم و یا با افزودن یک فصل دیگر. و همین چیزهاست که چاپهای بعدی را هم دلچسب میکند.
از این قصه که فاصله بگیریم ارزشگذاریها هم متفاوت میشود. نسخههای کپی کتابها، دیگر نه جایشان توی قفسههای شیک کتابخانهها و کتابفروشیهاست و نه از این حذف و اضافات سودمند بهرهای دارند، و نه حتی ردی از حیات و نشاط نویسندهی اثر را با خود حمل میکنند. نسخههای کپی کتابها محکومند به اینکه گوشهی پیادهروهای خیابانهای پایتخت خاک بخورند تا شاید کسی فریب بخورد که این نسخه خیلی قدیمی است و آنوقت دست در جیب کند تا یکیاش را داشته باشد. نسخههای کپی کتابها حتی گاهی پس و پیش صحافی شدهاند؛ آنقدر که نه مفهوم نویسنده را میرسانند و نه حتی مفهوم دیگری را! انگار صفحههای پراکندهای هستند که هیچکس ارزشی برای خواندنشان قائل نیست.
جالب اینجاست که این وسط یک عده از همین نسخههای بدون سر و ته، یادداشت هم برمیدارند و به اسم یک کتاب مجزا منتشرش میکنند؛ گزیدههای فلان نویسندهی ایرانی و جملات قصار بهمان نویسندهی خارجی که توی همه کتابفروشیهای شهر پیدا میشوند؛ گزیدههایی که دیگر معلوم نیست مقدمه و موخره حرفشان چه بوده. جملات به ظاهر قشنگی که شاید هزاربار با آنچه ما از آنها فهمیدهایم فرق داشته باشند.
بعضی کتابها هم هیچوقت مجوز چاپ نمیگیرند بس که بیمحتوا هستند. البته نمیشود اینکه کتابی جواز نشر نگرفته است را دلیل بر بد بودن آن دانست؛ اما هنر نویسنده این است که متنی از خود به یادگار بگذارد که هم ارزش نشر داشته باشد و هم هنر منتشر شدن.
من فکر میکنم همهی آدمها در تمام عمرشان حداقل یک رمان مینویسند. کاش یک نسخه خطی از رمان زندگی همهی آدمها توی موزه جهان باقی بماند. و این یک معنا دارد؛ این که آدمها "خوب نوشتن" را یاد گرفتهاند.