تو این حرف‌های گنده را از کی یاد گرفتی؟

تو این حرف‌های گنده را از کی یاد گرفتی؟

تو اخراجی. برای عبرت شغال‌های دیگر. فردا پدر و مادرت بیایند مدرسه پیش من.
نویسنده: سیمین دانشور
تاریخ انتشار:
686 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
معلم هندسه سر کلاس می‌گفت: «دو خط موازی به هم نمی‌رسند مگر خدا بخواهد.» گفتم: «خدا باضافه‌ی بی‌نهایت است و دو خط موازی در بی‌نهایت دور به هم می‌رسند.» خانم هندسه گفت: «آفرین.» افزودم: «گرد بودن کره‌ی زمین هم کمک می‌کند.»

فرمولش را نوشتم: "خدا مساوی است با باضافه‌ی بی‌نهایت؛ و شیطان مساوی است با منهای بی‌نهایت." خانم هندسه هم آمد پای تخته، آه کشید: «تنها یکی است که یگانگی بر او اوفتد و بدو نام زده شود».

پرسید: «عدد چیست؟» جواب دادم: «جمله‌هایی که از "یک"های جمع با هم بدست می‌آید.» و اضافه کردم که خدا همان یگانه‌ی تنهاست. تنهاتر از هرچیز و هرکس. یکی از هم‌شاگردی‌ها شیطنت کرد: «شیطان می‌تواند تنها مونس خدا باشد.» خانم هندسه جواب داد: «مطلقاً! مگر آنکه به خاطر تو فرمول را این طور تغییر دهیم: "خدا مساویست با باضافه و منهای بی‌نهایت"؛ و آن وقت به یاد ناصر خسرو بخوانیم: "اگر ریگی به کفش خود نداری؟ چرا بایست شیطان آفریدن؟»

[...]

خانم ناظم پرونده‌ام را گذاشت زیر بغلم و گفت: «تو اخراجی. برای عبرت شغال‌های دیگر. فردا پدر و مادرت بیایند مدرسه پیش من.»

ـ من که به شما گفته بودم پدر ندارم.

بعد پرسیدم: «پس شما پشت در کلاس‌ها جاسوسی می‌کنید و تازه عوضی می‌شنوید و لابد عوضی هم گزارش می‌دهید! من هرگز نگفتم دوست خدا شیطان است. نه معلم هندسه و نه خانم دینی هم هرگز کفر نگفتند.»

[...]

من کفر نگفته بودم. تنها نمی‌دانستم روزه‌ی روز سوم اعتکاف واجب است. حتی نمی‌دانستم می‌شود معتکف شد. اگر می‌دانستم، در همان باغ گل کاغذی ذهنم معتکف می‌شدم و می‌گذاشتم به جای شیطان، ملال همدم من باشد. به خانم دینی هم همین را گفتم. خانم دینی خندید و گفت: «بچه! تو این همه حرف‌های گنده را از کی یاد گرفته‌ای؟»

مجموعه داستانی "انتخاب"؛

بریده‌ای از داستان "از پرنده‌های مهاجر بپرس"؛

نویسنده: سیمین دانشور

ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: