تقسیم عید
نمیدانم چرا هیچوقت دلم نیامده بود با آن اسكناس عیدی، شكلات بخرم یا بستنی!
تاریخ انتشار:
410 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
عید به عید میرفتیم خانهشان. یك اتاق بیشتر نداشتند. به سختی جا میشدیم و یكی معمولاً دم در نزدیك پلهها مینشست. باید خداخدا میكردیم كه مهمان دیگری نیاید.
روی تاقچههای همین اتاق كوچك، پر بود از سبزههای عید. خوردنیها و نوشیدنیها را چیده بودند روی كمد لباس قدیمیشان؛ طوریكه انگار نرگس خانم تمام سال را به خاطر این عید زندگی میكند؛ به خاطر همین لحظه كه ما مینشستیم توی اتاقشان.
موقع رفتن، قرآن را میآورد كه لایش از مدتها پیش اسكناسهایی را - كه گاه كهنه بودند - گذاشته بود و میگفت: «باعث شرمندگی است، ولی چون تبرك است...»
نمیدانم چرا هیچوقت دلم نیامده بود با آن اسكناس عیدی، شكلات بخرم یا بستنی! كه بیشتر از اینها هم نمیشد. وقتی كوچكتر بودم فكر كرده بودم چند سال آنها را جمع كنم و برای خود نرگس خانم یك خانه بخرم تا اتاقش آنقدر جا داشته باشد كه من مجبور نباشم روی زانوهای پدرم بنشینم.
روی تاقچههای همین اتاق كوچك، پر بود از سبزههای عید. خوردنیها و نوشیدنیها را چیده بودند روی كمد لباس قدیمیشان؛ طوریكه انگار نرگس خانم تمام سال را به خاطر این عید زندگی میكند؛ به خاطر همین لحظه كه ما مینشستیم توی اتاقشان.
موقع رفتن، قرآن را میآورد كه لایش از مدتها پیش اسكناسهایی را - كه گاه كهنه بودند - گذاشته بود و میگفت: «باعث شرمندگی است، ولی چون تبرك است...»
نمیدانم چرا هیچوقت دلم نیامده بود با آن اسكناس عیدی، شكلات بخرم یا بستنی! كه بیشتر از اینها هم نمیشد. وقتی كوچكتر بودم فكر كرده بودم چند سال آنها را جمع كنم و برای خود نرگس خانم یك خانه بخرم تا اتاقش آنقدر جا داشته باشد كه من مجبور نباشم روی زانوهای پدرم بنشینم.