قلب جغد پیر شکست

قلب جغد پیر شکست

آوازخوان کنگره‌های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی‌خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.
نویسنده: عرفان نظرآهاری
تاریخ انتشار:
926 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
1 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
جغدی روی کنگره‌های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می‌کرد؛ رفتن و ردّ پای آن‌را. و آدم‌هایی را می‌دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می‌بندند.

جغد اما می‌دانست که سنگ‌ها ترک می‌خورند، ستون‌ها فرو می‌ریزند، درها می‌شکنند و دیوارها خراب می‌شوند. او بارها و بارها تاج‌های شکسته و غرورهای تکه پاره شده را لابه‌لای خاکروبه‌های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره‌ی دنیا و ناپایداری‌اش می‌خواند و فکر می‌کرد شاید پرده‌های ضخیم دل آدم‌ها، با این آواز کمی بلرزد.

روزی کبوتری از آن حوالی رد می‌شد. آواز جغد را که شنید، گفت: «بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدم‌ها آوازت را دوست ندارند. غمگین‌شان می‌کنی. دوستت ندارند. می‌گویند بد یمنی و بدشگون؛ و جز خبر بد، چیزی نداری.»

قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند. سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن‌وقت خدا به جغد گفت: «آوازخوان کنگره‌های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی‌خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.»

جغد گفت: «خدایا! آدم‌هایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.»

خدا گفت: «آوازهای تو بوی دل کندن می‌دهد و آدم‌ها عاشق دل بستنند. دل بستن به هرچیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه‌ای! و آن‌که می‌بیند و می‌اندیشد، به هیچ‌چیز دل نمی‌بندد. دل نبستن، سخت‌ترین و قشنگ‌ترین کار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو، حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.»

جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره‌های دنیا می‌خواند و آن‌کس که می‌فهمد، می‌اند آواز او پیغام خداست.

برگرفته از سایت شخصی عرفان نظرآهاری به آدرس:

http://www.nooronar.com


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: