شمشیربازی با خدا
اما چه شکوه ناچیزی دارد این بازی که شمشیرش چوبی است و حریفش این و آن میدانش به این کوچکی.
تاریخ انتشار:
525 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
عاشق شد و خدا شمشیری به او داد؛ که عشق شمشیربازی است. شمشیری نه برای آنکه بزند و نه برای آنکه بکشد و نه برای آن که زخم بگذارد و خون بریزد. شمشیری تنها برای آنکه بداند عشق، بازی است. بازیای بسیار سخت و بسیار ظریف و بسیار خطیر.
خدا شمشیری به او داد تا بداند دیگر نه نشستن جایز است و نه خوابیدن و نه آسودن. زیرا آنکه شمشیری دارد باید در معرکه باشد؛ هشیار در میانهی میدان. اما آن شمشیر که خدا در آغاز به عاشقان میدهد، شمشیر چوبین است. زیرا که عشق در ابتدا به این و آن است و به کسان و ناکسان است. اما نه زخم شمشیرهای چوبی، چندان کاری است و نه درد شمشیرهای چوبی، چندان عمیق و نه مرگ با شمشیرهای چوبی، چندان مرگ. جهان اما میدان شمشیربازان چوبینی است. و بسیاری به زخم شمشیرهای چوبی از پا مینشینند. بسیاری به شکستن شمشیرهای چوبیشان دست از بازی میکشند. و بعضی چنان فریفتهی این بازیاند و چنان سرگرم، که گمان نمیبرند بازیای بزرگ تر نیز هست و حریفی قَدرتر و شمشیری بُراتر.
و این زمین آکنده است از شمشیرهای چوبی شکسته و شمشیرهای موریانه خورده و شمشیرهای زینتی بیکار آویخته بر دیوار.
هرچند بازی با شمشیرهای چوبی را هم لذتی است و شوری و شادیای؛ اما چه شکوه ناچیزی دارد این بازی که شمشیرش چوبی است و حریفش این و آن میدانش به این کوچکی. اما گریزی نیست که عاشقان، بازی را به شمشیری چوبی آزموده میشوند و آماده.
و آن کس که به نیکویی از عهدهی بازی با شمشیرهای چوبی برآید، کم کم سزاوار آن میشود که خدا شمشیری راستین به او بدهد؛ بُرنده و برهنه. و آنگاه است که خدا خود به میدان میآید تا حریف، عاشق شود و همبازیاش. و آنکه با خدا شمشیربازی میکند، میداند که هرگز نخواهد برد. او برای باختن آمده است. اما چه لذتی دارد این بازی؛ بازی با خداوند. و چه شورانگیز است زخم این شمشیر و چه شیرین است درد این شمشیر و چه خوش است مرگ، زیر چکاچک رقص این شمشیر.
و عاشقان میدانند که زندگی چیزی نیست جز فرصت شمشیربازی با خدا.
خدا شمشیری به او داد تا بداند دیگر نه نشستن جایز است و نه خوابیدن و نه آسودن. زیرا آنکه شمشیری دارد باید در معرکه باشد؛ هشیار در میانهی میدان. اما آن شمشیر که خدا در آغاز به عاشقان میدهد، شمشیر چوبین است. زیرا که عشق در ابتدا به این و آن است و به کسان و ناکسان است. اما نه زخم شمشیرهای چوبی، چندان کاری است و نه درد شمشیرهای چوبی، چندان عمیق و نه مرگ با شمشیرهای چوبی، چندان مرگ. جهان اما میدان شمشیربازان چوبینی است. و بسیاری به زخم شمشیرهای چوبی از پا مینشینند. بسیاری به شکستن شمشیرهای چوبیشان دست از بازی میکشند. و بعضی چنان فریفتهی این بازیاند و چنان سرگرم، که گمان نمیبرند بازیای بزرگ تر نیز هست و حریفی قَدرتر و شمشیری بُراتر.
و این زمین آکنده است از شمشیرهای چوبی شکسته و شمشیرهای موریانه خورده و شمشیرهای زینتی بیکار آویخته بر دیوار.
هرچند بازی با شمشیرهای چوبی را هم لذتی است و شوری و شادیای؛ اما چه شکوه ناچیزی دارد این بازی که شمشیرش چوبی است و حریفش این و آن میدانش به این کوچکی. اما گریزی نیست که عاشقان، بازی را به شمشیری چوبی آزموده میشوند و آماده.
و آن کس که به نیکویی از عهدهی بازی با شمشیرهای چوبی برآید، کم کم سزاوار آن میشود که خدا شمشیری راستین به او بدهد؛ بُرنده و برهنه. و آنگاه است که خدا خود به میدان میآید تا حریف، عاشق شود و همبازیاش. و آنکه با خدا شمشیربازی میکند، میداند که هرگز نخواهد برد. او برای باختن آمده است. اما چه لذتی دارد این بازی؛ بازی با خداوند. و چه شورانگیز است زخم این شمشیر و چه شیرین است درد این شمشیر و چه خوش است مرگ، زیر چکاچک رقص این شمشیر.
و عاشقان میدانند که زندگی چیزی نیست جز فرصت شمشیربازی با خدا.