گاوبندی
او میگفت: «بهجای غر زدن، برای هدایتمان دعا کن» و من با این که آب شدن پدر را به چشم خود میدیدم، به احترام او دَم نمیزدم.
تاریخ انتشار:
638 نفر این یادداشت را خواندهاند
1 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
مرد برای پدر پیغام فرستاده بود: «حلالم کن مرد!». خودش نیامدهبود و زنگ هم نزدهبود؛ تنها با پیغام و واسطه، حرفش را رساندهبود.
خیلی سال است که شرکت پدر با شرکت او رقابت دارند ولی شاید این اولین باری بود که مستقیم، رو در روی هم ایستادهبودند. مرد به چشمهای پدر زُل زده و گفتهبود: «سهامدارهای شرکتت، یک مشت حرامخور هستند.» در حالی که همهی عالم و آدم میدانست، شرکت پدر کاملا خصوصی است و سهامی عرضه نکرده که حالا سهامدارش حرامخور باشد یا چیز دیگر...
بعد هم با حالتی تحقیرآمیز به پدر گفتهبود: «کاش ما هم تو بورس چارتا "حاج آقا" داشتیم، محض روز مبادا» و با پوزخندی راهش را کج کرده و رفتهبود. اصلا دعوا از همین بورس شروع شد و سهمی که نمایندهی پدر زودتر و با قیمت خوب خریدهبود و به بقیهی شرکتها نرسیدهبود و آن "بقیهی شرکتها" هم به تبعیت از آقای رقیب! پدر را متهم کردند به "گاوبندی" و بعد آن قدر این حرف را بزرگ کردند که توی دهن همه افتاد: فلانی با گاوبندی به اینجا رسیده و...
آن روزها حال پدر اصلا خوب نبود ولی هیچوقت گله ای نمیکرد. حتی وقتی من میگفتم: «آدم از دوست و آشنا تعجب میکند. چطور میتوانند این حرفها را بزنند؟» او میگفت: «بهجای غر زدن، برای هدایتمان دعا کن» و من با این که آب شدن پدر را به چشم خود میدیدم، به احترام او دَم نمیزدم...
حالا ۳ماه از آن روزها گذشته و مرد تازه با پرسوجو دو زاریش افتادهبود که فروشندههای سهام آن شرکت، همگی از شهرهای دیگر بودند و تازه وارد! پس فلانی نمیتوانسته به آنها ربطی داشتهباشد آن هم در حد گاوبندی!
۳ماه پیش مرد روبروی پدر ایستاده و او را متهم کردهبود و پدر با چشمانی خسته تنها نگاهش کرده و یک کلمه گفتهبود: «والله خیر الحاکمین» و دیگر هیچ. حالا مرد با شرمندگی برای پدر پیغام فرستادهبود: «حلالم کن مرد».
خیلی سال است که شرکت پدر با شرکت او رقابت دارند ولی شاید این اولین باری بود که مستقیم، رو در روی هم ایستادهبودند. مرد به چشمهای پدر زُل زده و گفتهبود: «سهامدارهای شرکتت، یک مشت حرامخور هستند.» در حالی که همهی عالم و آدم میدانست، شرکت پدر کاملا خصوصی است و سهامی عرضه نکرده که حالا سهامدارش حرامخور باشد یا چیز دیگر...
بعد هم با حالتی تحقیرآمیز به پدر گفتهبود: «کاش ما هم تو بورس چارتا "حاج آقا" داشتیم، محض روز مبادا» و با پوزخندی راهش را کج کرده و رفتهبود. اصلا دعوا از همین بورس شروع شد و سهمی که نمایندهی پدر زودتر و با قیمت خوب خریدهبود و به بقیهی شرکتها نرسیدهبود و آن "بقیهی شرکتها" هم به تبعیت از آقای رقیب! پدر را متهم کردند به "گاوبندی" و بعد آن قدر این حرف را بزرگ کردند که توی دهن همه افتاد: فلانی با گاوبندی به اینجا رسیده و...
آن روزها حال پدر اصلا خوب نبود ولی هیچوقت گله ای نمیکرد. حتی وقتی من میگفتم: «آدم از دوست و آشنا تعجب میکند. چطور میتوانند این حرفها را بزنند؟» او میگفت: «بهجای غر زدن، برای هدایتمان دعا کن» و من با این که آب شدن پدر را به چشم خود میدیدم، به احترام او دَم نمیزدم...
حالا ۳ماه از آن روزها گذشته و مرد تازه با پرسوجو دو زاریش افتادهبود که فروشندههای سهام آن شرکت، همگی از شهرهای دیگر بودند و تازه وارد! پس فلانی نمیتوانسته به آنها ربطی داشتهباشد آن هم در حد گاوبندی!
۳ماه پیش مرد روبروی پدر ایستاده و او را متهم کردهبود و پدر با چشمانی خسته تنها نگاهش کرده و یک کلمه گفتهبود: «والله خیر الحاکمین» و دیگر هیچ. حالا مرد با شرمندگی برای پدر پیغام فرستادهبود: «حلالم کن مرد».