زندگی سراسر هستی یا تمام آفرینش
وقتی عاشق میشوم، هنگامی که عزیزانم از دنیا میروند، وقتی نظم طبیعت را مینگرم؛ حس میکنم وارد این زندگی دوم شدهام.
تاریخ انتشار:
849 نفر این یادداشت را خواندهاند
1 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
من دو زندگی دارم:
اول، زندگی شخصیام که ترکیبی است از مشخصاتم! مثل قیافه، وزن، قد، نام، پدر و مادرم، زمانی که در آن هستم، مکانی که در آن نفس میکشم و... . این زندگی در سطح، یا پوسته میگذرد، و روزی به پایان خواهد رسید.
دوم، زندگی سراسر هستی یا تمام آفرینش. این زندگی، بینام و مشخصات است. نه به مکان خاصی تعلق دارد، نه به زمان خاص. به هیچ چیز تعلق ندارد. ولی با همه چیز همراه است. از دل این زندگی است که زندگیهای شخصی پدید میآیند و از میان میروند. پیوسته جریان دارد، بیآنکه تمام شود و از حرکت بازایستد.
این زندگی که اغلب پنهان است، دیر به دیر، در انفجارهایی ناگهانی، رخنهای در زندگی شخصی پدید میآورد، فواره سوزانش چند ثانیهای برمیجهد و دوباره به درون برمیگردد؛ انفجارهایی که مرا از زندگی کوتاه و مقیدم جدا میکند و فضایی بیانتها نشانم میدهد. وقتی با زیبایی خارقالعاده روبرو میشوم، وقتی عاشق میشوم، هنگامی که عزیزانم از دنیا میروند، وقتی نظم طبیعت را مینگرم؛ در همۀ این احوال، حس میکنم وارد این زندگی دوم شدهام.
من همیشه جدا از این زندگی، اما نزدیک به آن زیستهام. همواره احساس کردهام که با من در راه است و از من محافظت میکند. ناگهان در لحظههایی که کمتر از هر زمان انتظارش را داشتهام، از فوارهاش حیرت کرده ام و در همان حال جان تازهای گرفتهام.
من نگران نیستم، اضطراب ندارم، نمیترسم. میدانم این زندگی، همواره هست و خواهد بود؛ حتی وقتی که من نباشم.
اول، زندگی شخصیام که ترکیبی است از مشخصاتم! مثل قیافه، وزن، قد، نام، پدر و مادرم، زمانی که در آن هستم، مکانی که در آن نفس میکشم و... . این زندگی در سطح، یا پوسته میگذرد، و روزی به پایان خواهد رسید.
دوم، زندگی سراسر هستی یا تمام آفرینش. این زندگی، بینام و مشخصات است. نه به مکان خاصی تعلق دارد، نه به زمان خاص. به هیچ چیز تعلق ندارد. ولی با همه چیز همراه است. از دل این زندگی است که زندگیهای شخصی پدید میآیند و از میان میروند. پیوسته جریان دارد، بیآنکه تمام شود و از حرکت بازایستد.
این زندگی که اغلب پنهان است، دیر به دیر، در انفجارهایی ناگهانی، رخنهای در زندگی شخصی پدید میآورد، فواره سوزانش چند ثانیهای برمیجهد و دوباره به درون برمیگردد؛ انفجارهایی که مرا از زندگی کوتاه و مقیدم جدا میکند و فضایی بیانتها نشانم میدهد. وقتی با زیبایی خارقالعاده روبرو میشوم، وقتی عاشق میشوم، هنگامی که عزیزانم از دنیا میروند، وقتی نظم طبیعت را مینگرم؛ در همۀ این احوال، حس میکنم وارد این زندگی دوم شدهام.
من همیشه جدا از این زندگی، اما نزدیک به آن زیستهام. همواره احساس کردهام که با من در راه است و از من محافظت میکند. ناگهان در لحظههایی که کمتر از هر زمان انتظارش را داشتهام، از فوارهاش حیرت کرده ام و در همان حال جان تازهای گرفتهام.
من نگران نیستم، اضطراب ندارم، نمیترسم. میدانم این زندگی، همواره هست و خواهد بود؛ حتی وقتی که من نباشم.