کارفرمای اصلی
بیاد روزهایی كه برای کسب نصف همین حقوق، باید ساعتها پشت كامپیوتر مینشستم و سر درد را به جان میخریدم
تاریخ انتشار:
613 نفر این یادداشت را خواندهاند
2 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
واقعا اوضاع میتوانست از این هم بدتر باشد. انگار خوشی میزند زیر دلم و شروع میكنم به شِكوه و شكایت از وضع موجود. اما بعد از این كه حسابی دور برداشتم و به زمین و زمان لعنت فرستادم، صدای ضعیفی از اعماق ذهنم میپرسد: گذشته را یادت هست؟
درآمدم را با دیگران مقایسه میكنم و میبینم كه با كار مشابه، نصف آنها هم پول در نمیآوردم. حس برابریطلبی در وجودم شروع میكند به قلیان كردن و رگ گردنم بیرون میزند كه ایها الناس! حقوق ما را دارند پایمال میكنند. همكارانم را بسیج میكنم كه امضا جمع كنیم برای افزایش حقوق و درگیری با كارفرما. وقتی هم كه تلاشهایمان شكست میخورد، به فكر استعفا میافتم. اما قبل از اینکه برگه استعفا را به مدیر بدهم، یاد روزهایی میافتم كه برای بهدست آوردن نصف همین حقوق اندك فعلی، باید ساعتها پشت كامپیوتر مینشستم و كمر درد و سر درد را به جان میخریدم تا بتوانم نیمی از درآمد كنونیام را بهدست بیاورم؛ آن هم بدون بیمه و امنیت شغلی و چیزهای دیگر.
بعد، یك چیزی فراتر از وجدان، چیزی از جنس كشف و شهود پیشگویانه، جلوی چشمم میآید و خودم را در بیست سال آینده میبینم كه با وجود افزایش چندین برابری درآمد، همچنان دارم از وضع موجود ناله و گلایه میكنم. خودم را میبینم كه ناراضی به زندگی ادامه میدهم و ناراضی میمیرم.
آدم باید همیشه یادش باشد كه كارفرمای اصلیاش، خداست و او مثل كارفرماهای دیگر نیست كه برای افزایش دستمزد، لازم باشد شِكوه و شكایت پیشش ببریم. او وقتی ببیند از وضع كنونی ات راضی هستی و شكر می كنی، خودش بدون نیاز به هیچ تقاضا و نامه ای، پاداشت را افزایش می دهد.
قدرنشناس ها هم خود به خود مجازات می شوند و كوچكترین مجازاتشان، همین است كه ناراضی می مانند و تا وقتی زنده اند و حتی بعد از مرگ، در ناراضی بودنشان در جا می زنند
درآمدم را با دیگران مقایسه میكنم و میبینم كه با كار مشابه، نصف آنها هم پول در نمیآوردم. حس برابریطلبی در وجودم شروع میكند به قلیان كردن و رگ گردنم بیرون میزند كه ایها الناس! حقوق ما را دارند پایمال میكنند. همكارانم را بسیج میكنم كه امضا جمع كنیم برای افزایش حقوق و درگیری با كارفرما. وقتی هم كه تلاشهایمان شكست میخورد، به فكر استعفا میافتم. اما قبل از اینکه برگه استعفا را به مدیر بدهم، یاد روزهایی میافتم كه برای بهدست آوردن نصف همین حقوق اندك فعلی، باید ساعتها پشت كامپیوتر مینشستم و كمر درد و سر درد را به جان میخریدم تا بتوانم نیمی از درآمد كنونیام را بهدست بیاورم؛ آن هم بدون بیمه و امنیت شغلی و چیزهای دیگر.
بعد، یك چیزی فراتر از وجدان، چیزی از جنس كشف و شهود پیشگویانه، جلوی چشمم میآید و خودم را در بیست سال آینده میبینم كه با وجود افزایش چندین برابری درآمد، همچنان دارم از وضع موجود ناله و گلایه میكنم. خودم را میبینم كه ناراضی به زندگی ادامه میدهم و ناراضی میمیرم.
آدم باید همیشه یادش باشد كه كارفرمای اصلیاش، خداست و او مثل كارفرماهای دیگر نیست كه برای افزایش دستمزد، لازم باشد شِكوه و شكایت پیشش ببریم. او وقتی ببیند از وضع كنونی ات راضی هستی و شكر می كنی، خودش بدون نیاز به هیچ تقاضا و نامه ای، پاداشت را افزایش می دهد.
قدرنشناس ها هم خود به خود مجازات می شوند و كوچكترین مجازاتشان، همین است كه ناراضی می مانند و تا وقتی زنده اند و حتی بعد از مرگ، در ناراضی بودنشان در جا می زنند