تجربه تلخ و تاریک
پتوهایش من را یاد پتوهای دوران سربازی میاندازد. زبر و زمخت. کت و شلوارم هم پر از پرز پتو خواهد شد.
تاریخ انتشار:
560 نفر این یادداشت را خواندهاند
2 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
خیلی سرد و تاریک است؛ و خیلی خلوت. سردی و تاریکی اش درست مثل فیلم هایی است که تا به حال دیده بودم، اما خلوتیاش نه. یک دیوار، سیاه؛ و یک دیوار، فیلی رنگ. شاید هم نوک مدادی؛ و یک در سیاه و بلند با یک دریچهی کوچک. نور کمی از پنجرهی کنج اتاق به داخل میآید. مثل نور مهتاب. و شاید هم نور روشناییهای داخل حیاط باشد.
پتوهایش من را یاد پتوهای دوران سربازی میاندازد. زبر و زمخت. تمام تن آدم شروع به خارش میکند. کت و شلوارم هم پر از پرز پتو خواهد شد.
چند دور تا الآن تمام خاطرات کودکی تا امروزم را مرور کردهام اما نمیدانم چرا هر کاری میکنم زمان نمیگذرد. تمام این دیوار نوشتهها را هم که از بس خواندهام، حفظ شدهام. هنوز ساعت ۲ هم نشده. یعنی ۶ ساعت دیگر مانده.
اگر از حق نگذریم، به اندازهی یک کوه تجربه روی این دیوارها خوابیده است. یکی از رفیق بد نالیده و یکی از شور جوانی. یکی تازه یادش افتاده که فدای مادرش بشود و یکی هم تمام فحشهای دنیا را نثار پدر و مادرش کرده است.
حسی مرا به این میکشاند که من هم از خودم یادگاری بنویسم. لابد این رسم بازداشتگاه است: "به داداشت هم پول دادی، رسید بگیر!"
پتوهایش من را یاد پتوهای دوران سربازی میاندازد. زبر و زمخت. تمام تن آدم شروع به خارش میکند. کت و شلوارم هم پر از پرز پتو خواهد شد.
چند دور تا الآن تمام خاطرات کودکی تا امروزم را مرور کردهام اما نمیدانم چرا هر کاری میکنم زمان نمیگذرد. تمام این دیوار نوشتهها را هم که از بس خواندهام، حفظ شدهام. هنوز ساعت ۲ هم نشده. یعنی ۶ ساعت دیگر مانده.
اگر از حق نگذریم، به اندازهی یک کوه تجربه روی این دیوارها خوابیده است. یکی از رفیق بد نالیده و یکی از شور جوانی. یکی تازه یادش افتاده که فدای مادرش بشود و یکی هم تمام فحشهای دنیا را نثار پدر و مادرش کرده است.
حسی مرا به این میکشاند که من هم از خودم یادگاری بنویسم. لابد این رسم بازداشتگاه است: "به داداشت هم پول دادی، رسید بگیر!"