انگار، آن ملت، خودِ خود ما بودهایم
و انسان، هنوز، "آریِ" غریزه رامیشنود و میپذیرد و خود را از شرّ مشقّات انتخاب آگاهانهی ارادی خلاص میکند
تاریخ انتشار:
533 نفر این یادداشت را خواندهاند
1 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
شب در رکاب یارانیم، در جبهه جنوب، در خرمشهرِ یکسره نابود –این مظلومترین شهر تمامیِ تاریخ- و صدای دائم انفجارها، نه نقطههایی بر پایان هر جمله، که "خط تیره"هایی در لابلای واژهها و حروف است. و آسمان وسیع شب، به پاس هراس دائن دشمنانِ درهمشکسته،چنان از انفجار پیوسته منورها، منور است که آسمان روشن روز را به بازی میگیرد. و ما آرام نشستهایم و نگاه میکنیم و صدای نرم و کشیدهی سوتِ گلولهها که از فراز سرمان یا از جایی شنیدنی میگذرد، سرهایمان را ناخواسته فرو میکشیم و باز بر میآوریم.
زیر لب بیاختیار میپرسم: یعنی این جنگ کی تمام خواهد شد؟ و میشنوم که کسی میگوید: وقتی یاد بگیریم که سرهایمان را از نفیر گلولههای عابر، به غریزه ندزدیم؛ بلکه در این حال نیز به اراده امکان انتخاب بدهیم. غریزه میگوید "آری" و اراده فریاد میکشد "نه"، و انسان، هنوز، "آریِ" غریزه را همچون فرمانی تردید ناپذیر میشنود و میپذیرد و خود را از شرّ مشقّات انتخاب آگاهانهی ارادی خلاص میکند...
... و ما، در سراسر جبهه جنوب، در طول فرسنگها فرسنگ، از اندیمشک تا آبادان، از فکه تا فاو، از این نخل تا آن نخل، صدای رسا و خدشه ناپذیر ارادهی انتخاب را شنیدیم، و بُهتزده نگاه کردیم، بهتزده. این همان ملتی ست که ما تا هزاران سال، در کتابهایمان، چنان با سربلندی از ایشان یاد خواهیم کرد که انگار، آن ملت، خودِ خود ما بودهایم و آن جنگ را خودِ خود ما کردهایم. و از یاد خواهیم برد که در همان زمان، کسانی نیز وجود داشتهاند که تسلیم و دستها بر سر نهاده، به فرمان غریزهای حقیر، بُزدلانه و ناجوانمردانه، فقط بخاطر صدای یک تیر، به هزارها کیلومتر دور از وطن گریختهاند، و در کافههای شبانه در باب این که چه کسی خواهد رفت و چه کسی خواهد آمد، "وِر" خواهند زد –بی خبر از این که اینجا، مسلسلها را، حتی از دستهای شهیدان نخلستانهای جنوب نیز جدا نمیتوان کرد...
زیر لب بیاختیار میپرسم: یعنی این جنگ کی تمام خواهد شد؟ و میشنوم که کسی میگوید: وقتی یاد بگیریم که سرهایمان را از نفیر گلولههای عابر، به غریزه ندزدیم؛ بلکه در این حال نیز به اراده امکان انتخاب بدهیم. غریزه میگوید "آری" و اراده فریاد میکشد "نه"، و انسان، هنوز، "آریِ" غریزه را همچون فرمانی تردید ناپذیر میشنود و میپذیرد و خود را از شرّ مشقّات انتخاب آگاهانهی ارادی خلاص میکند...
... و ما، در سراسر جبهه جنوب، در طول فرسنگها فرسنگ، از اندیمشک تا آبادان، از فکه تا فاو، از این نخل تا آن نخل، صدای رسا و خدشه ناپذیر ارادهی انتخاب را شنیدیم، و بُهتزده نگاه کردیم، بهتزده. این همان ملتی ست که ما تا هزاران سال، در کتابهایمان، چنان با سربلندی از ایشان یاد خواهیم کرد که انگار، آن ملت، خودِ خود ما بودهایم و آن جنگ را خودِ خود ما کردهایم. و از یاد خواهیم برد که در همان زمان، کسانی نیز وجود داشتهاند که تسلیم و دستها بر سر نهاده، به فرمان غریزهای حقیر، بُزدلانه و ناجوانمردانه، فقط بخاطر صدای یک تیر، به هزارها کیلومتر دور از وطن گریختهاند، و در کافههای شبانه در باب این که چه کسی خواهد رفت و چه کسی خواهد آمد، "وِر" خواهند زد –بی خبر از این که اینجا، مسلسلها را، حتی از دستهای شهیدان نخلستانهای جنوب نیز جدا نمیتوان کرد...