عُمر در مقابل آفتاب
مثل یخی که جلوی خورشید باشد، تند و تند آب میشوند و هر روز فقط حسرت روهای قبل میماند
تاریخ انتشار:
490 نفر این یادداشت را خواندهاند
2 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
یکی از مهمترین کارهای روزانه من این شده که جلوی آینه بایستم، دست بکشم روی موهایم، بگردم و سفیدهایش را پیدا کنم. پیدایشان که کردم، بعد از غصه خوردن و نقشه کشیدن، یکی یکی آن ها را از بیخ بکنم. این کار را بعد از این شروع کردم که از پزشکی شنیدم که کندن موهای سفید زیادشان نمیکند. با این کار سعی میکنم هم نگذارم به ترکیب جوانانهام خللی وارد شود و هم اینکه از یاد ببرم که دارم پیر میشوم. توی این گشتن و پیدا کردن موهای سفید، یاد نوجوانیام میافتم. این که دوست داشتم بیست سالم بشود. آن روزها وقتی کسی از سنم میپرسید، واقعا خجالت میکشیدم که جوابش را بدهم. هیچ وقت هم نفهمیدم که بالاخره چند ماهی که از سالم زیادتر بود را حساب کنم یا نه. مادرم همیشه شاکی میشد که همه سعی میکنند سنشان را کمتر کنند و تو برعکس!
و من بیست ساله شدم. سالهای قبل از بیست سالگی کند میگذشت و برای منی که انتظارش را میکشیدم، کندتر. حالا که چند سالی از بیست سالگیام گذشته، این را فهمیدهام که قبل از بیست سالگی است که کند میگذرد و سالهای بعد از این سن به سرعتِ باد میگذرند. مثل یخی که جلوی خورشید باشد، تند و تند آب میشوند و هر روز فقط حسرت روهای قبل میماند. هر روز موهای دور گوشم یکی یکی سفید میشوند تا یادم بیاورند که میان سالی و پیری در راهند و من هنوز در روزهای خوشِ انتظارِ قبل از بیست سالگی، ماندهام.
هنوز آن زندگی جدیای که انتظار شروعش را در بیست سالگی میکشیدم، شروع نشده. من ماندهام و هزاران کار نکرده و برنامهریزی انجام نشده. این موهای سفید حالیام میکنند که باید زودتر این حساب و کتابها را کنار بگذارم و قبل از این که تمام موهایم سفید شوند و دنبال سیاههایشان بگردم، شروع کنم همه آن کارهایی که قرار بود در بیست سالگی شروع شوند و نشدند.
و من بیست ساله شدم. سالهای قبل از بیست سالگی کند میگذشت و برای منی که انتظارش را میکشیدم، کندتر. حالا که چند سالی از بیست سالگیام گذشته، این را فهمیدهام که قبل از بیست سالگی است که کند میگذرد و سالهای بعد از این سن به سرعتِ باد میگذرند. مثل یخی که جلوی خورشید باشد، تند و تند آب میشوند و هر روز فقط حسرت روهای قبل میماند. هر روز موهای دور گوشم یکی یکی سفید میشوند تا یادم بیاورند که میان سالی و پیری در راهند و من هنوز در روزهای خوشِ انتظارِ قبل از بیست سالگی، ماندهام.
هنوز آن زندگی جدیای که انتظار شروعش را در بیست سالگی میکشیدم، شروع نشده. من ماندهام و هزاران کار نکرده و برنامهریزی انجام نشده. این موهای سفید حالیام میکنند که باید زودتر این حساب و کتابها را کنار بگذارم و قبل از این که تمام موهایم سفید شوند و دنبال سیاههایشان بگردم، شروع کنم همه آن کارهایی که قرار بود در بیست سالگی شروع شوند و نشدند.