صبح است ساقیا
سؤال و جوابهای صبحهای زود همیشه کوتاه و واضح است. آن قدر کوتاه و واضح، که شنونده ممکن است با خود بگوید آدمها چه سرد با هم صحبت میکنند! انگار قاطعیتی که در دمیدن صبح است خودش را در حرفهای آدمها هم نشان میدهد. تعداد آدمهایی که چابلوسی یا تعارفهای بیخود میکنند، در نیمهی دوم هر روز، آشکارا بیشتر است. صبحهای زود، بیشتر از هر ساعت دیگری در روز، جواب سؤالهایت را میگیری و اگر دقت کنی، میبینی سؤالهایی که خودت میپرسی هم مشخص و بی حاشیهروی است. اشتباه نباید کرد؛ اگر کسی جوابت را نمیدهد به خاطر بیادبی یا بیحوصلگی نیست؛ سادهتر از اینهاست: خوابش میآید!
حرفهایی که صبح زود بین آدمها رد و بدل میشود، بیش از حرفهای ساعات دیگر روز، مؤدبانه است. هر چه روز پهنتر میشود، مخصوصاً هر چه به سمت غروب و آغاز شب کشیده میشود، انگار آدمها میل بیشتری به دست انداختن هم و بددهنی دارند. پیدا کردن کسی که صبح زود بخواهد دیگری را مسخره کند واقعاً سخت است.
بسیاری از رؤیاها و خیالهای پرهیجان شبانه، با روشنایی و سرمای صبحگاهی، کاملاً تبخیر میشود، چنان که وقتی آدم یادشان میافتد احساس شرم میکند.
بسیاری از ترسها و ناامیدیها و دلواپسیها، که شب قبل خواب را از چشم آدم برده بود، در نخستین شعاعهای صبح محو میشود و خوب که خورشید بالا آمد، کاملاً رنگ میبازد و انگار نه انگار که وجود داشته است.
راهحل خیلی از مسائل و مشکلات، صبح زود به ذهن آدم میرسد. ناامیدی و بلاتکلیفی شب پیش دیگر به آن اندازه جدی نیست و امید خود را نشان میدهد. حالا آدمیزاد ــ بر خلاف دیشب ــ گمان نمیکند که همهی راهها بنبست است و چارهای ندارد و همه چیز سیاه است. آدم صبحهای زود، ناخودآگاه، جرئتش بیشتر است و گویی تحمل رفتن تا تهِ راهش را دارد. چه بسا با خودش عهد کند که دیگر هیچ تصمیمی را شبانه نگیرد.