دنبال کار بروم یا خدمت خالصانه به خدا؟
برخی آدم های خیلی معنوی - که خودشان را وقف عبادت و خدمت خالصانه به خدا کرده اند - همواره با یک خطر بزرگ روبرو هستند: "روی گردانی از زندگی."
روی گردانی از زندگی می تواند هم پشت پا زدن به لذت ها و نعمت ها باشد هم نداشتن کار و شغل برای امرار معاش. به گمان این آدم ها کسب درآمد – حتی از راه درست- نشانه ی دوری از خدا و دلبستگی به دنیاست.
برای همین – چنانچه در زندگی خیلی هاشان خوانده ایم- یک باره بساط زندگی میان بقیه ی آدم ها را برچیده، زن و فرزند و کاشانه را ول کرده و در نقطه ای دورافتاده کنج عزلت گزیده اند.
در همین زمینه داستانی قدیمی از یکی از راهبان بزرگ مسیحی به نام یوحنای کوتوله نقل شده. اما پیش از تعریف، ذکر این مطلب لازم است که این نوع افراد هم در مسیحیت هستند هم در اسلام و هم در ادیان دیگر. برای همین داستان هاشان هم خیلی شبیه به هم است. و اما ماجرا:
"از راهب اعظم یوحنای کوتوله نقل شده که یک بار به برادر اهل سیر و سلوک ارشدش گفت:
"می خواهم با همان توجهی زندگی کنم که فرشتگان دارند. آن ها کاری نمی کنند مگر خدمت بی وقفه به خدا." برادرش خواست او را از این کار بازدارد، اما وقتی دید یارای مقابله با شور و اشتیاق یوحنا را ندارد سخنی نگفت.
یوحنا هر آنچه را به تن داشت دور ریخت و رهسپار صحرا شد. پس از گذشت یک هفته نزد برادر اهل سیر و سلوک خود باز گشت و در زد و منتظر شد. برادرش پیش از گشودن در پرسید: کیستی؟
یوحنا پاسخ داد: یوحنا هستم. در را باز کن.
برادرش پاسخ گفت: یوحنا به فرشته ای تبدیل شد و دیگر در زمره ی آدمیان نیست.
اما یوحنا به در کوفتن ادامه داد و گفت: منم. باز کن برادر.
باز برادر در را نگشود، و او را منتظر نگاه داشت. سرانجام، پس از ساعتی انتظار در حالی که در را می گشود گفت: اگر انسانی، باید برای امرار معاش کار کنی. اما اگر فرشته ای، چرا می خواهی وارد شوی؟
یوحنا توبه کرد و گفت: برادر، مرا ببخشای، که مرتکب گناه شده ام.