از آشفتگی ها رنجیده خاطر مشو!
گاه مرا از خشم و خودخوری و درگیری باز می داری و سرزنشم می کنی و می گویی: «تا این حد آزرده مباش».
می دانم همه ما را دوست می داری؛ همان طور که کسانی را که موجب این همه گرفتاری برای من هستند، دوست می داری.
تو، ای یار مهربان! به من امر می کنی نگاهی از پنجره به بیرون بیاندازم و ببینم نعمت هایت را، جنگل هایت را، مراتعت را و جریان آب هایی را که روان گردانیده ای. و به من یادآور می شوی زندگی تا چه حد آکنده از نعمت و فراوانی است.
در جای جای این زمین، نعمات و امکانات زندگی را پراکنده گردانیده ای: جنگل ها، شاخه ها، برگ ها، صدف ها، جانوران، آشیانه ها، علف ها، پرها و گل ها را. با این حال از این همه پراکندگی آزرده نمی شوی. مهم نیست چقدر وقت می برد؛ اما در آرامشی محض تمام این پریشانی ها را سامان می بخشی.
پس من چرا از آشفتگی ها رنجیده شوم؟ مگر نه آن که تو خودت همه چیز را پراکنده می سازی و دوباره نظم می دهی؟ و مگر دیگرانی که چیزها را آشفته می کنند به دست تو آفریده نشده اند؟ چرا من نتوانم با نظمی درونی آشفتگی هایم را مهار کنم؟
می دانم این آشفتگی و نظمی که در پی یکدیگر می آیند نشان از آگاهی تو دارد. می فهمم آن آشفتگی به راستی آشفتگی نیست؛ بلکه نظمی است از جنسی دیگر.
پس به من قدرت بده که همه چیز را - نظم ها و آشفتگی ها را - به خودت بسپارم و خود در آرامشی محض از پنجره به بیرون بنگرم.