قلبتان به بخشش نیاز دارد.
چیزی که در زندگی زیاد است اذیت و آزار دیگران. برای کسی کاری می کنی و جوابت را با ناسپاسی می دهد. انتظار داری و برآورده نمی شود. اول از همه قلبت است که بهش فشار می آید. می شکند. مات و کدر می شود. قلب کدر هم چیزی را نشان نمی دهد غیر از کینه و خشمی که بر دوشت سنگینی می کند و فرسوده ات می سازد، اما حاضر نیستی برای لحظه ای هم که شده آن را بر زمین بگذاری.
وقتی از دست کسی نارحت شدی، لازم نیست آن را به زبان بیاوری. همان دم او را ببخش. عفو کن! گذشت کن! شب که میخوابی تمام انسان هایی را که آن روز با آن ها برخورد داشته ای ببخش! به فاصله ی کمی حس می کنی که چگونه قلبت باز می شود. راحت می شوی. دغدغه هایت را فراموش می کنی.
می توانی به خدا فکر کنی و این که هر لحظه گذشت می کند و می بخشد. می توانی بیاندیشی که اگر کسی را که بدی کرده ببخشی شبیه خدا شده ای. به جای این که از خودت سوال کنی "فلانی این همه مرا ناراحت کرده و من ببخشمش؟" می توانی پیش خودت بگویی "فلانی این همه مرا ناراحت کرد و من بخشیدمش."
چگونه میشود از خطای کسی که نسبت به او بدی کرده ای چشم پوشی کنی و روحت باز شود؟ شاید به خاطر آن که از آزار دیگران دلتنگ می شوی و دلتنگی یعنی تنگی قلب. یعنی فشرده شدن و کوچک شدنش زیر بار. با بخشش بار برداشته می شود، دور انداخته می شود و هوای تازه جریان پیدا می کند.